<< لیاقت >>

3.2K 433 73
                                    

•○30| merit○•

عصبی پاهاشو روی کفه ماشین میکوبید. چراغ هنوز قرمز بود و یک دقیقه دیگه سبز میشد. انگار همه دنیا دست به دست هم دادن تا عصبی ترش کنن. وقتی چراغ سبز شد ، جوری پاشو روی پدال فشار میداد که انگار یکی از عزیزاش توی بیمارستان حال خوبی نداره.

از خودشو قضاوت کورکورانش عصبی بود. چهره و رفتار تهیونگ خیلی شبیه جاهه بود و جونگ کوک با دیدنش یا حتی حرف زدن باهاش، خاطراتشو مرور میکرد، ظلم هایی که در حقش کرده بود، حرف هایی که لیاقت حتی فکر کردن بهش رو نداشت رو بهش نسبت داده، همه اینها باعث میشد بیشتر از قبل از خودش متنفر شه.

میترسید به تهیونگم همونطور اسیب بزنه ، جوری که دیگه هیچ راه برگشتی نباشه. ماشین رو کنار ورودی باغ پارک کرد و سمت در ورودی رفت. بدونه توجه به تهیونگی که نگران سمتش رفت، سمت اتاقش حرکت کرد و وارد اتاقش شد.

"چرا تو تاریکی نشستی؟" 

سرشو بلند کرد و تهیونگ رو جلوی چشمهاش دید. اصلا حوصله بحث نداشت.

"تهیونگ اگه میخوای بخوابی برو بخواب ، اگه نه برو بیرون." 

"پس میشه بیای باهم بخوابیم؟" 

به راحتی متوجه نگرانیه پسر شد ،گناه تهیونگ چی بود که بخواد به خاطر خودش اذیت شه؟  برای اینکه از نگرانیش کم کنه ، پیراهنشو در اورد و دست به دست تهیونگ رفتن روی تخت تا بخوابن. 

"میتونی راجبش صحبت کنی" 

"بخواب" 

"ولی اینجوری اذیت میشی" 

هوف کلافه ای کشید. چی بهش میگفت؟میگفت سه سال پیش عشق اولمو کشتمو تازه فهمیدم اون مقصر نبوده؟ روشو برگردوند و خودشو به خواب زد تا تهیونگ بی خیال این ماجرا شه.

طبق انتظار تهیونگ کوتاه اومد، دعا میکرد اتفاق بدی برای جئون نیوفتاده باشه، چون هیچوقت انقدر بی حوصله و خسته ندیده بودش. خواب برای تهیونگ کوتاه بود.

کوک توی جاش به خودش میپیچید و چیزهایی مثل:

<متاسفم- تقصیر منه- من کشتمش-منم باید تنبیه شم> زمزمه میکرد و مدام اسم جاهه رو به زبون میورد. شنیدن اسم جاهه برای تهیونگ مثل دونستن زمان مرگ عزیزش ، دردناک بود.

با بغض پتو رو از روی جونگ کوک کنار زد و دستشو سمت پیشانی مرد برد. داغ بود و خیس از عرق! نمیدونست چیکار کنه، از طرفی نگران حال جونگ کوک بود، ولی مدام صدا زدن جاهه قلبشو میشکوند، حتی بیشتر از قبل. بدن جونگ کوک رو برگردوند و تکونش داد. 

"پاشو کوک داری خواب میبینی"

چند بار محکم تکونش داد ولی تنهاچیزی که گیرش اومد، صدا زدن جاهه و اشکای مرد روی گونه اش بود. 

ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now