২ Part 07: "Please don't leave..."

322 125 43
                                    

"لطفا نرو."

-فلیکس!
یک قدم از چهارچوب در جلوتر رفت‌. به نظر می‌رسید پسرش صداش رو نشنیده.
به فلیکسی که پشت میز تحریرش نشسته و مشغول کار کردن روی طرح نامعلومی بود نگاه کرد.
-فلیکس، چرا نمیای پایین؟

فلیکس به سمت مادرش برگشت و چند بار پلک زد.
-کی اومدی؟

مادرش لبخند کوچیکی روی لب‌هاش نشوند.
-همین الان. ریچل و خونوادش اومدن. بیا بریم پایین.

ابروهای فلیکس به آرومی به هم نزدیک ‌تر شدن.
"نمی‌خوام ببینمشون."

"بهش بگو میری پایین."

نفس بلندی کشید و نگاهش رو به زنی داد که با لبخند نگاهش می‌کرد.
-تو برو مامان. منم الان میام.

مادرش سری تکون داد:
-منتظرتیم.
و از اتاق خارج شد.

"نمی‌دونم چرا انقدر اصرار داره من حتما با نونا معاشرت کنم."
"شاید چون ریچل تنها عضو خونوادت بعد از خودشه."

سرش رو روی نقاشیش برگردوند.
"احتمالا همینطوره که میگی."

شاید نمی‌شد گفت استعداد زیادی توی نقاشی داره اما سعی کرده بود یه جنگل سیاه و سفید بسازه. می‌خواست دنیای چان و چانگبین رو بهتر تصور کنه.

"عالی شده. از نظر من خیلی استعداد داری."

به درخت‌های بلند روی کاغذ که نور سفید رنگ خورشید از بین شاخ و برگ‌هاشون به زمین می‌رسید نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد.
"همیشه ازم تعریف می‌کنی."

"چون قابل تحسینی."

با همون لبخند از جاش بلند شد و کمی بدنش رو کشید. نمی‌دونست چند ساعته که داره روی نقاشیش کار می‌کنه... فقط چون چان گفته بود از نظرش توی این کار خوبه تصمیم گرفته بود بعد از چند سال بار دیگه امتحانش کنه.
-ولی من حتی اگه رنگ‌ها یه توهم هم باشن ترجیح می‌دم دنیام رنگی باشه.

"درسته‌، شاید وجود بعضی توهم‌ها از نبودشون بهتر باشه."

"ولی واقعا خودتونم سیاه و سفیدین؟ مثلا پوستتون یا چشما و موهاتون؟"

"زل زدی به دیوار."

با چیزی که چان گفت نگاهش رو از دیوار مقابلش گرفت و به سمت دیگه‌ی اتاق حرکت کرد.
"حواسم نبود. و اینکه جواب ندادی."

"نمی‌دونم چطور باید جواب بدم فلیکس. همه مثل من نیستن اما موهای من سفیده و چشمام یه جورایی خاکستریه."

مقابل در اتاق ایستاد و چند بار با تعجب پلک زد.
"این خیلی جالبه. موهات از همون اول سفید بود؟"

"همین‌طوره. واقعا می‌خوای بری پایین؟"

"هر کاری که بگی رو می‌کنم."

Inner Voice [ChanLix]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora