২ Part 09: "Missing you"

317 123 28
                                    

"دلم برات تنگ شده."

روی مبل سبز رنگ نشسته و دست‌هاش رو روی پاهاش مشت کرده بود. نگاهش، خدمتکاری رو که فنجون‌های چای و کوکی‌های شکلاتی رو مقابل اون و دختر جوون مقابلش قرار می‌داد همراهی می‌کرد.

چشم‌های درشت و قهوه‌ای رنگ هاکیونگ، مدل و بازیگری که تقریبا تمام کره‌ای‌ها دوستش داشتن، حالا نمی‌تونست از روی فلیکس کنار بره‌. پاهای براق و کشیده‌ش رو روی هم انداخته و دست‌هاش رو مقابل سینه‌ش توی هم قفل کرده بود. طرح گل‌های ریز صورتی، آستین‌های بلند لباس جذب توی تنش رو می‌پوشوند.

نگاه فلیکس با خارج شدن خدمتکار از سالن پذیرایی، روی جی‌هاکیونگی نشست که تا اون لحظه فقط تصویرش رو دیده بود‌.

"اون تو رو نمی‌شناسه. نیازی نیست معذب باشی."

به آرومی پلک زد و آب دهنش رو فرو داد.
"اما چانگبین توی سرشه."

"چانگبین واقعا حماقت کرده‌. نیازی نبود اینجوری بخواد از حالت باخبر بشه."

هاکیونگ موهای فندوقیش رو پشت گوشش داد و بعد از یه نفس عمیق بالاخره مکالمه رو شروع کرد:
-تو منو می‌شناسی؟

فلیکس لب پایینش رو توی دهنش کشید.
"همه توی کره می‌شناسنش. چرا همچین سوالی می‌پرسه؟"

مکث فلیکس باعث شد هاکیونگ باز هم به حرف بیاد.
-منظورم مثل بقیه‌ی مردم نیست. ما باهم آشنایی دیگه‌ای نداریم؟

"چی باید بگم؟ صدای درونمون باهم یکی بوده؟"

"مطمئن نیستیم که مادرت یا هرکس دیگه‌ای صداتونو نمی‌شنوه. باید احتیاط کنی. هرچند اون نه می‌تونه حقیقت رو درک کنه و نه باورش می‌شه."

سرش رو پایین انداخت؛
"راست می‌گفتی چان. دیدن جی هاکیونگ هیچ کمکی بهم نمی‌کنه."

و بالاخره لب‌هاش از هم فاصله گرفتن:
-متاسفانه نه. من فقط شما رو توی تلویزیون و بنر‌های تبلیغاتی دیدم.

هاکیونگ انگشت‌های ظریفش رو سمت سرش برد و شروع به ماساژ دادن پیشونیش کرد. آرایش ملایم و صورتی رنگ چشم‌ها و برق لب‌های باریکش باعث می‌شد معصوم تر از همیشه به نظر برسه.

"انگار حق با چانگبین بود. اون خیلی زیباست."
"نه به زیبایی تو."

"الان وقت تعریف کردن از من نیست. اما اگه منو نمی‌شناسه چطور تا اینجا اومده؟"

-در حقیقت من اینجام چون چندین شبه که خواب این خونه و چهره‌ی تو رو می‌بینم.
بدون اینکه بدونه جواب سوال توی ذهن فلیکس رو داده بود.

"کار چانگبینه."

-فکر کردم شاید باید پیدات کنم تا بفهمم واقعا چه خبره. منم تا به حال جز توی خواب ندیدمت اما مدتیه که تمام فکرم مشغول تو شده.
بدون اینکه سرش رو بلند کنه و بی‌‌خبر از اشک‌هایی که به تدریج توی چشم‌های فلیکس جمع می‌شدن حرف‌هاش رو زده بود.
"چانگبین همش درباره‌ی من باهاش حرف میزنه. اونم دلش برای من تنگ شده."

Inner Voice [ChanLix]Where stories live. Discover now