chapter -14-🌙

302 80 51
                                    


"هونی من نمیتونم واسه ی صبحانه بمونم."

با عجله مشغول حالت دادن موهاش تو آینه بود و سهونی که مشغول تمیز کردن شلف کتاب هاش رو مخاطب قرار داد.
با حرفی که زد سهون برگشت و با تعجب بهش نگاهی انداخت.

"تازه ساعت هفت...دیر نشده که!"

"امروز جلسه مهمی توی شرکت دارم و اصلا وقت صبحانه خوردن رو ندارن،به جای پرسیدن سوالای اضافی،کارت رو بکن "

بعد از برانداز کردن خودش توی آینه،سوئیچ ماشین رو از روی میز برداشت و با عجله از اتاق خارج شد.
و سهون؟
خب مثل همیشه لبخند تلخی زد.
چانیول هنوز به خوش رفتاری عادت نکرده بود و گاهی اینطوری میشد.
نفس عمیقی کشید و اون لبخند درآورد و زشت رو تبدیل به یک لبخند زیبا کرد.
خب قرار نیست که فقط به خاطر چند کلمه که اونم از روی استرس کاریه کل روزش رو خراب کنه.

در حالی که داشت بعضی از مدارک رو برسی میکرد با کلافگی هوفی کشید.
در زمانی که شرکت توی موقعیت جدی بود و هزاران هزار کار روی سرشون ریخته بود پدرش باید کناره گیری میکرد ؟
اینقدر که کارهای شرکتش زیاد شده بود که فقط اون دو روزی که پاریس بودند تونست کمی استراحت کنه.
یک دفعه یاد سهون افتاد.
سهونی که چند روز پیش به اون قول داده بود که باعث ناراحتیش نشه و حالا ؟! باز گند زده بود.
موبایلش رو از روی میز برداشت و توی مخاطبینش دنبال اسم سهون میگشت اما ؟!
خب جالب بود چون اون اصلا شماره ی همسرش رو نداشت.
یک مرد نمونه .
سریع شماره ی خونه رو گرفت.

"بله بفرمایید.?.."

"اجوما لطفاً تلفن رو به سهون بده."

"اوه ...آقای پارک شمایید،چشم الان صداشون میزنم."

چند دقیقه که پشت خط منتظر بود به این فکر میکرد که الان اون پسر در حال انجام چه کاریه؟
مطالعه...آشپزی ..یا دوش میگیره؟
و بوم!
همین جمله باعث شد یک دفعه تصویر سهون در حال دوش گرفتن توی ذهنش بیاد.
سهونی که قطرات آب آروم روی بدنش سر می‌خوردن و پایین میان.
چرا به سکس توی حمام فکر نکرده بود؟!
و خب وقتی به پایین نگاه کرد لعنتی فرستاد.
اینقدر بی ملاحظه بودن آخرش بود.
دستی به شلوارش کشید.

"آه.."

"هیونگ؟....هیونگ؟"

خب اینقدر حشری شده بود که حالا صدای سهون رو توی خیالاتش میشنید.

"هیونگ حالت خوبه؟..."

دستش رو محکم به پشیونیش کوبید.
تازه یادش اومده بود که پشت خط منتظر سهون.

"شماره ات رو بگو...عجله کن."

چانیول در حالی که داشت زیپ شلوارش رو باز میکرد گفت.

"من موبایل ندارم هیونگ."

خب منطقی به نظر می‌رسید .
چون در تمام وقت هایی که با سهون گذورنده بود یا دیده بودتش هیچ زمانی موبایلی توی دستش ندید.

as Beautiful as The Moon Where stories live. Discover now