chapter -28-🌙

183 58 21
                                    

دستش رو اروم رو پیشونیش کشید و تیکه های عرق رو پاک کرد.
روز گذشته زمانی که از خونه ی پدرش برمیگشت ،چند چیز با خودش آورده بود.
در حالی که لبخندی به لب داشت؛چندتا از لباس های پدرش رو تا کرد و توی کمد گذاشت.
درست بود که گرون قیمت نبودند اما باز هم برای سهون ارزش زیادی داشتند.
کارش رو که تموم شد روی کاناپه نشست.
آلبومی که همراه لباس ها آورده بود رو کنار دستش برداشت.
با دستش خاکش رو پاک کرد و بازش کرد.
آروم ورقش میزد و به عکس هایی که توی این چندسال گرفته بود نگاه میکرد.
رسید به عکس های دبیرستانش.
لبخند تلخی زد.
اون زمان هیچ دوستی نداشت و کسی بهش نزدیک نمیشد.
چون مثل اون ها لباس های برندی و گرون قیمتی نمیپوشید یا توی کافه تریا غذا نمی‌خورد .
از زمانی که پدرش مریض شده بود،صرفه جویی میکرد.

گرما حسابی داشت اذیتش میکرد.
بطری آب رو باز کرد اما خالی بود.

"تشنمه !"

با بی حوصلگی روی نیمکت نشست ،چشم هاش رو بست و دستش رو روی پیشونیش کشید.
چشم هاش رو باز کرد با دیدن بطری ابی که جلوی روش گرفت شده متعجب شد.
سرش رو بالا آورد و با دیدن یکی از هم کلاسی هاش
با بی حوصلگی و نفس زدن روی نیمکت نشست،تا اینکه یه بطری جلوی صورتش قرار گرفت.
سرش رو بالا آورد و دید که یکی از هم کلاسی های جلوش ایستاده.

"جانی؟"

جانی در بطری رو باز کرد و سمت سهون گرفتش.

"اوه سهون بودی درسته ؟ بیا بگیرش "

"اوه...ممنون جانی اگر نبودی فکر کنم از حال میرفتم "

"هون کیوتم؟ ....عزیزم ؟"

با صدای چانیول از افکارش بیرون اومد.
نگاهش رو به چانیول داد که با نگرانی بهش زل زده.
با خوشحالی در آغوشش گرفت .

" کی اومدی ! "

"همون موقع که توی داشتی خیال پردازی میکردی "

سهون با لحن اعتراضی شوهرش خنده ای کرد .
سرش رو اروم روی شونه ی چانیول گذاشت.

"چان خوابم میاد "

چانیول اروم دستش رو روی پای سهون گذاشت و بلندش کرد.
اروم گذاشتش روی تخت.


دو ساعت از زمان خوابش نگذشته بود که از خواب پرید.
چانیول با دیدن حالت پریشون سهون اروم بغلش کرد.

"چانیول...جوجه الان خفه میشه"

چانیول حلقه ی دستش رو آزاد تر کرد.

"ببخشید  ...چی شده هون؟!"

سهون اروم به سمت چانیول برگشت.

"هیچی فقط چندتا از خاطرات قدیمی"

چانیول دستش رو سمت چشم سهون برد و اروم اشک هاش رو پاک کرد.
هرچقدر هم میخواست قوی باشه اما دیدن گریه ی سهون؟!
نه سخت از چیزی بود که فکر میکرد.

as Beautiful as The Moon Donde viven las historias. Descúbrelo ahora