همین الان بگم پارت کوتاهی پس فحش کشم نکنید༎ຶ‿༎ຶ
بوس بهتون عسلی ها
___در طول مسیر از بیحالی زیادش سرش رو روی شونه ی چانیول گذاشته بود.
چانیول هم گهگاهی بوسه ای به سرش میزد و غرغرهای بی جون سهونش رو بلند میکرد.
بعد از ورودشون به مطب دکتر ،سهون روی تخت دراز کشید.
زمانی که دکتر داشت معاینه اش میکرد هرزگاهی با برخورد گوشی سرد دکتر به شکمش ،لرز خفیفی میرفت.بعد از چندین دقیقه دکتر با چهره ای کاملا متفاوت کارش رو تموم کرد.
معلوم نبود ترسیده یا متعجب شده."خدای من!"
چانیول که چهره ی دکتر رو دید با نگرانی سمتشون رفت و رو به دکتر گفت "چی شده؟"
دکتر نفس عمیقی کشید و برگشت سمت چانیول "آقای پارک من صدای ضربان قلب ضعیفی رو شنیدم"
"ها؟!"
با حرفی که دکتر گفت با حالت گیجی و منگی بهش نگاه کرد.
"ایشون رو باید پیش دکتر زنان و زایمان ببرید"
"ب..باشه"
هنوز هم گیج بود و متوجه ی حرفهای دکتر نشده بود.
سهون رو بغل کرد و بعد از تشکر از مطبش خارج شد.
بعد از یک ساعت انتظار بلاخره نوبتشون شده بود.
با راهنمایی دکتر سهون روی تخت آبیرنگ دراز کشید و چانیول از دور می دید که چیزی شبیه سونوگرافی بچه انجام میده.
دکتر به سمتش برگشت و با لبخند گفت"آقای پارک تبریک میگم همسر شما باردار هستن "با حرفی که دکتر زده بود حس میکرد اشتباه شنیده.
برای بار دوم پرسید"چی ؟"
"گفتم همسرتون بارداره"
با شوخی بی مزه دکتر حسابی عصبی شده بود.
"الان فکر کردید تو این موقعیت این شوخی جالبیه ؟!!
من یک ساعت از کار زندگیم زدم ...سهونم اینقدر بی حال ..تا شما بیای این شوخی کاملا بی مزه رو انجام بدی.""آقای پارک گوش کنید"
"نه تو گوش کن دکتر مطمئن باش به محض بیرون رفتن از اینجا از این بیمارستان شکایت میکنم"
عصبانیتش به اوج خودش رسیده بود و سعی داشت فقط با مکالمه تمومش کنه.
دست سهون رو گرفت و زمانی که میخواست از اتاق بیرون ببرش با صداش متوقف شد."یول...شاید از نظر تو مسخره باشه اما من یک بچه تو شکمم دارم و احساسش میکنم"
"چی؟"
سهون فقط یک لبخند زد و سرش رو تکون داد
دکتر که آروم شدن اون مرد خشمگین رو دید معطل نکرد و توضیح داد."آقای پارک این یک معجزه اس از هزاران مرد یکیشون این قابلیت رو دارن،همسر شما داری رحم هستند و میتونند باردار بشن...."
سهون دست چانیول رو روی شکمش گذاشت.
اول کمی دستش رو روی شکم سهون حرکت داد و بعد سرش رو روی شکمش گذاشت.
چطور متوجه نشده بود.
تغییر رفتار سهونش،پرخوری هاش،زود به دل گرفتن هاش،عصبانیت هاش...
اما باز هم سهونش پسر بود و نمیتونست همچین فکری به سرش بزنه.
با این حال از خودش ناامید شده بود.
نفهمید چه موقع اما زمانی که به خودش اومد که صورتش از اشک هاش خیس شده بود."سلام کوچولو! صدام رو میشنوی؟!"
•••
(ووت ⭐ و کامنت 💬 یادتون نره )*اینم پارتی که منتظرش بودید💀
دیگه دست از سر کچل من بردارید😂🤧
ESTÁS LEYENDO
as Beautiful as The Moon
Fanfic«آپ متوقف شده» ادیت بوک ترجمه شده ی درد-pain ◾name: as beautiful as the Moon_به زیبایی ماه◾ Couple:چانهون-نامجین-کریسهو genre:-عاشقانه-کمی انگست- اسمات-روزمره -امپرگ ____ از ازدواج های اجباری و مسخره ای ک واسه بهتر شدن روابط های کاری و صرفا فقط برا...