chapter -12-🌙

290 82 28
                                    


"هیونگ...بس کن."

سهون با صورت سرخش چانیول رو که مشغول بوسیدنش بود رو از خودش جدا کرد.

"قبلا که میبوسیدمت که اینقدر خجالت نمی کشی...الان چی شده ها؟"

چانیول وقتی خجالت کشیدن و چهره ی سرخ سهون که حسابی کیوتش کرده بود دید،شروع به بوسیدنش کرد.
وارد آسانسور که شدن؛دوس داشت به اذیت کردن سهون ادامه بده  پس باسن کوچکتر رو کمی فشار داد و اون بیچاره با گاز گرفتن لبش مانع از اه کشیدن خودش شد.

طبقه ی 9

پیرمرد و پیرزن که همراهشون توی آسانسور بودن، از اسانسور پیاده شدن.
بعد از خروج اونها چانیول باز به سهون بیچاره حمله ور شد و شروع به بوسیدنش کرد.
و اگر پاهای شل شده ی پسر رو نمی‌گرفت به طور حتم روی زمین میفتاد.

طبقه ی 10

با عجله از آسانسور دراومدند و بعد از بستن در و  طی مسیر اتاق ،اون رو روی تخت گذاشت و لبخندی بهش زد.
این پسر کوچولوی زیرش وقتی که حشری میشد خیلی زیبا بود.
به بوسه ای که از نظر خودش ناتمام بود ادامه داد و جای جای دهن پسرک رو مزه کرد و بلاخره بعد از کم آوردن اکسیژن،بوسه به پایان رسید.
لباس های خودش و سهون رو دراورد و بعد از توی چمدون خودش کرم نرم کننده درآورد .
سهون با نگاهی که ازش معلوم بود ناراحت شده گفت:"

"هیونگ از کی این رو داری؟"

"من همیشه این رو داشتم عزیزم ولی ازش استفاده نمی‌کردم."

گونه ی های پسر کوچکتر کمی رنگ قرمز به خودش گفته بودند.
این عزیزم گفتن های چانیول واسه قلب بی جنبه اش زیادی بود.

"این بار آروم ...قول میدم."

به یکی تا از انگشت هاش کرم زد و وارد سوراخ پسر کرد.

"اههه...هیونگ سرده."

پیشونی سهون رو بوسید تا کمی ارومش کنه و بعد از چند لحظه انگشت دوم رو وارد کرد.
شروع به لیسیدن نیپل سهون کرد و انگشت سوم هم وارد کرد.
سهون صورتش قرمز شده بود،بدنش پر از عرق بود و سینه اش به سرعت بالا پایین میشد.
و این لحظه و این تصویر برای چانیول مثل یک اثر هنری لذت بخش بود.
اثر هنری که چانیول عاشقش بود و میخواست از دیدنش ساعت ها ؟ نه سال ها لذت ببره.

"آههههه....هیوونگ."

"هیونگ چی؟ عزیزم...بگو."

وقتی چانیول شروع به لیسیدن گوش سهون کرد،بدنش شروع به لرزیدن کرد،ارگاسمش نزدیک بود.
چانیول شروع به لمس کردن عضو سهون کرد.
بعد از به اوج رسیدن سهون که شکم و دست چانیول رو کثیف کرد ،سه انگشتش رو درآورد و عضوش رو جایگزین اونها کرد.
بعد از عادت کردن سهون به عضوش،شروع به حرکت کرد.

"آه...اهههه."

و برای لحظه ای فکر کرد.
فکر کرد خوش شانس ترین و احمق ترین آدم دنیاس
خوشانسی برای داشتن سهون و احمقیش برای ندیدن این نعمت.

"چان هیونگ...اوههه."

بعد از چند ضربه، چان توی سهون و سهون رو شکم شوهرش خالی شدن.
چانیول عضوش رو از توی سوراخ سهون درنیاورد.
سهون کمی خودش رو تکون داد،تا چان عضوش رو دربیاره.

"هونی،بزار چان کوچولو توی جای گرم و نرمش بمونه."

چانیول با لبخند گفت.
سهون خنده ای از زبون بازی های چانیول کرد و اجازه داد که به قول خودش چان کوچولو تو جاش بمونه.
•••
(ووت ⭐ و کامنت 💬 یادتون نره )

لالی : چانیول میبینم که زبونت دراز شده ...بعدش هم بوک رو اسپرم های شما دو تا برداشت جم کنید بند و بساتتون رو

چانیول: زبون داشتم تو ندیدیش...دلمون میخواد،بعدش هم اگر خودت سهون پیشت بود فقط نگاش میکردی ؟؟

سهون: سرم بردید می‌خوام بخوابم...اه

لالی :چشم چشم شب شما بخیر .

as Beautiful as The Moon Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon