chapter -27-🌙

194 62 13
                                    

دوماه از شنیدن خبر پدر شدنشون گذشته بود.
از فردای روزی که این خبر رو شنیده بودند چانیول تموم کارش رو به خونه منتقل کرده بود و گهگاهی برای جلسات ضروری به شرکت می‌رفت.
سهون هم تهوع هاش بهتر شده بودند و جایگزین این تهوع ها ویار های عجیب و غریب و بدموقعی بود که چانیول مجبور به فراهم کردن به موقع اون ها بود.
برای مثال همین امشب
سهون به طرف چانیول که مشغول کار بود رفت و توی بغلش نشست.
چانیول از کارش دست کشید و با چشم هایی که روز به روز زیرشون سیاه تر میشد به سهون نگاه کرد
و بعد کشیدن گونه‌ی تپلش گفت:
"چیزی شده هونا؟"

"اره...من و جوجه هوس یه چیز خوشمزه کردیم"

"اون چیز خوشمزه که هون و جوجه می‌خوان بخورند چیه؟"

"ایندومی"

"چی چی??"

"واقعا که بی سواد ...یه نودل فوری اندونزیاییه"

"ب..باشه"

بعد از بلند شدن سهون از بغلش.
به سمت کمد لباسی رفت و یه شلوار جین با تی شرت پوشید و بیرون رفت.

"حالا کدومش رو ببرم؟"

با گیجی و سردرگمی به قفسه ی نودل ها نگاه میکرد.
مونده بود سهونش کدوم طمعمش رو دوست داشت.

"میتونم کمکتون کنم؟"

کارمند سوپر مارکت که زن میانسالی بود ،با دیدن چانیولی که چندین دقیقه اس به قفسه ها زل زده تصمیم گرفت به این پسر جوون کمکی بکنه.

"اه...بله من می‌خوام یکی از این ها رو برای همسرم ببرم اما نمیدونم کدومش رو دوست داره؟"

زن میانسال لبخندی زد.
لبخندی که چروک های دور چشمش رو بیشتر از قبل نمایان میکرد.
به سمت قفسه رفت و یک بسته نودل مرغ برداشت و توی دست چانیول گذاشت.
"این طعم بیشترین فروش رو داره،مطمئنم همسرتون خوشش میاد"

"خیلی ممنون اجوما"

چانیول تعظیم کوتاهی کرد و بعد از برداشتن چندین بسته ی دیگه با همون طمع به سمت پیشخوان رفت تا حساب کن.

درب خونه رو باز کرد سهونش رو مشغول دیدن انیمه دید،درحالی که لواشکی توی دستش بود و مشغول خوردنش بود.

"هونا ببین همون چیزی‌که خودت و جوجه میخواید گرفتم "

با صدای چانیول،چشمش رو از انیمه اش برداشت به چانیولی داد که با لبخند بهش نگاه می‌کنه.
اخمی کرد و گفت :

"توقع نداری که خام بخورمش؟!...زود برو آماده اش کن ...خودت "

تیکه ی آخر جمله اش رو کاملا با تاکید لب زد.
این بار خبری از اخم کیوت و لحن خواهشی نبود
این بار اخمی کاملا ترسناک با لحنی دستوری داشت.
بدن چانیول با نگاه سهون ،لرز خفیفی رفت.
یادش میموند هیچ وقت سر به سر یک آدم باردار نزاره.
به سمت آشپزخونه رفت.

به سهونی که با ولع مشغول خوردن نودل بود نگاه میکرد.
گاهی هم مجبور میشد بهش هشدار بده آروم تر غذاش بخوره.
مگه مسابقه بود؟!

"چانیول دهنتو باز کن خیلی خوشمزه اس...جوجه میخواد بابایی از بخوره "

لبخندی به لب های خوشگلش اومد.
از وقتی متوجه شده بود بارداره این لقب به چانیول داده بود.
دهنش رو باز کرد و رشته های نودلی که سهون به سمتش گرفت رو خورد.
با مزه کردنش چشم هاش رو با لذت بست.
طمعش واقعا فوق العاده بود
حالا متوجه ی با اشتها خوردن سهونش میشد.
به فکر این افتاده بود یک کارتون این نودل رو بخره.
حتما این کار رو فردا انجام میداد.
بوسه ای به گونه ی سهون زد.

"هون باید برم به‌ کارهام برسم باشه؟"

سهون با دهن پر به شوهرش نگاه کرد و سرش رو تکون داد.
چانیول لبخندی زد و بعد از بوسه ی دوم به اتاق رو به رو رفت.
اتاق کارش.

تقریبا دو ساعت گذشته بود و نمیتونست روی کارش متمرکز بشه.
با کلافگی موهاش رو کشید و سرش رو روی میز گذاشت.
خوب مشخص بود این بی قراری هاش برای چیه.
ده روز از آخرین رابطه اشون می‌گذشت.
سهونش همیشه خسته به نظر میرسید و اگر خودش کنترل نمیکرد احساس گناه بهش دست میداد
به سهون نیاز داشت اما باید خودش کارش رو میکرد
بعد از دراوردن شلوار و باکسرش به عضو سختش نگاه کرد.
دستش رو برد سمتش و شروع به هندجاب کردن‌کرد.
و صدای ناله هاش توی اتاق پیچید.
.
از طرف دیگه سهون حسابی حوصله اش سر رفته بود.
به سمت اتاق کار چانیول رفت و زمانی که دستش رو به سمت دستگیره برد صدای ناله های چانیول رو شنید.
اهی کشید.
مشخص بود که شوهرش نیاز هایی داره و وظیفه ی خودش میدونست که برآورده اش کنه.
در اتاق رو باز کرد و بعد از وارد شدن در رو پشت سرش بست.
چانیول متوجه ی حضورش نشده بود.
به سمتش رفت و از پشت سر بغلش کرد.
با کارش چانیول متعجب به سر سهون که روی شونه اش بود نگاه کرد.
سهون کمی خودش رو جا به جا کرد.
با دستش چونه ای چانیول رو گرفت و به طرف خودش برگردوند و بوسیدش.
دستش رو به سمت عضو چانیول برد
و ناله های چانیول توی بسته اشون خفه میشد.
•••
(ووت ⭐ و کامنت 💬 یادتون نره 👋🏻)

as Beautiful as The Moon Donde viven las historias. Descúbrelo ahora