chapter -29-🌙

194 68 26
                                    

چندین ساعت بود که مشغول رسیدگی به تدارکات جشن بود.
تمام حواسش رو جمع کرده بود تا همه چیز به نحو احسنت انجام می‌شد و این جمله ای بود که مدام از دهنش خارج میشد و به خدمه گوش زد میکرد.

"حواستون به این شامپاین ها باشه"

در حالی که از آشپزخونه بیرون میزد و به سمت درب ورودی می‌رفت از توی جیب شلوارش موبالیش رو برداشت و شماره ی پدرش رو گرفت.
بعد از چندین بوق ،صدای بم پدرش توی گوشش پیچید.

"چان؟"

"خوبید پدر ...میخواستم یادآوری کنم فردا تولد سهون یادتون نره"

صدای خنده ی پدرش رو پشت تلفن شنید.

"پسرم مگه میشه چیزی به این مهمی رو فراموش کنم؟...تو هم یادت نره من یه مهمون مخصوص دارم."

"اه پدر نگو دوباره دوست دختر جدید؟!"

"چانیول تو که دوست نداری من تنها باشم؟!"

چان خنده ی کرد و بعد سرش رو تکون داد

"نه پدر دلم نمیاد ...یادتون نره به نام هم خبر بدید "

"باشه...چان فک کنم تو نباید یادت بره که الان چندین ماه نام و جین با هم جدا از من زندگی میکنند"

"اه درسته مزاحمتون نمیشم پدر خدانگهدار"

و بعد صدای متوالی بوق و صفحه ی سیاه گوشی.

"چان؟"
صدای نوک زبونی و دل نشین سهونش از خیالات بیرونش آورد

"هون؟ مگه قرار نبود تو اتاق بمونی؟"

"من و کوچولو می‌خواستیم بابا رو ببینیم"

لبخندی گوشه ی لبش جا گرفت و سهونش رو بغل کرد.


[سئول - کره ی جنوبی - 12آوریل]

چشم های گربه ایش رو آروم باز کرد و نفس عمیقی کشید.
امروز روز تولدش بود.
قرار نبود با باقی روز ها فرق چندانی داشته باشه اما خب میشد فرقش رو توی این دید که امروز فردی که عاشقانه دوستش داشت واسش جشن تولد گرفته بود.
سرش رو به سمت راست خم کرد و زل زد به چانیول.
عاشق این بود که زمانی خواب بهش ساعت ها زل بزن.
به مژه های بلندش،لب های درشتش و گوش های کیوتش.
آروم دستش رو جلو برد و نوازش گرانه روی گونه اش کشید.

"چانیول؟"

آروم چشم هایش رو باز کرد و با لبخند. سفید برفیش رو به رو شد.
دستی که روی گونه اش بود رو گرفت و بوسیدش.

"تولدت مبارک عزیزم"

"وای چان از دیشب داری این جمله رو تکرار میکنی"

چانیول ناخودآگاه با خنده ی سهون لبخندی روی لبش اومد و گفت:"خب تولد سفید برفی من دیگه ..بایدم هزار بار این حرف رو بزنم"

as Beautiful as The Moon Onde histórias criam vida. Descubra agora