chapter -16-🌙

291 80 20
                                    

عسلی ها این پارت جزو پارت هایی که ترجمه کردم
نبود و خودم این رو به جای یکی از پارت ها نوشتم.
امیدوارم دوستش داشته باشید.
••••

روز بعد در حالی که سهون سرش رو روی پای چانیول گذاشته بود و مشغول دیدن انیمه ی مورد علاقه اش  بود گذشت و بعد از اتمام انیمه  تلوزیون رو خاموش کرد و با گذاشتن کنترل کنارش سرش رو بلند و کرد و مثل همیشه چانیول رو بی توجه به محیط اطرافش و غرق در مدارک شرکت دید.

"یول؟"

با اسمی که جدیدا سهون شروع به صدا زدنش کرده بود و با هر بار شنیدنش از زبون پسر پروانه های زیادی توی دلش شروع به پرواز کردن می‌کردند، سرش رو بلند کرد و به چشم های پسرزل زد.
چشم های جادویی زیباش.
انگار سهونش جدیدا جادو یاد گرفته بود چون قبلاً یادش نمیومد وقتی به چشم هاش نگاه می‌کنه زمان متوقف بشه و توی سیاهی مطلقش غرق بشه.
تنها دریایی که دوست داشت توش هزاران بار غرق بشه و جونش رو از دست بده.

"جانم؟!"

"من حوصلم سر رفته  و تو همش سرت کردی تو این کاغذها که معلوم نیست چی هستن...کای کی میاد؟!"

گوش های چانیول که انگار فقط واسه بخش آخر جمله ی سهون تیزه شده بود با آبرو های بالا اومده و صدایی که حسادت رو خیلی راحت میشد ازش تشخیص داد رو به همسر غر غروش گفت :"من پیشتم و منتظر جونگی ؟!"

از زمان دوستی سهون و کای ،وقت زیادی رو با هم میگذرون.
چانیول باهاش هیچ مشکلی نداشت و از دوستی اون دو به شدت خوشحال بود اما خب اون یک فرد به شدت حسود بود و دوس نداشت که شوهرش وقتی خودش کنارش،منتظر کس دیگه ای باشه.
سهون خنده ای کرد
گفت :"میدونم اما به نظرت نگاه کردن به تو که همش سرت تو اون برگه هاته، حوصله ی من رو سر نمیبره یا خسته ام نمیشه ؟!"

"هم چرا .اما _"

میخواست حرفی بزنه که با صدای زنگ آیفون حرفش تو دهنش ماسید.
سهون با شنیدن صدای زنگ ایفون به سرعت فلش( یکی از ابرقهرمان های شریفمون)  از جاش پرید و مثل بچه های سه چهار ساله که منتظر اومدن یکی از والدشون هستن به سمت در دوید و بعد از باز کردن در صدای فریاد خوشحالش توی خونه پیچید :"کااای"
و بعد از اون صدای بلند جونگین:"هونااااا"

و پارک چانیول با ناباوری به اون دو آدم مثلا بزرگ سال که چطوری واسه هم جیغ و داد میکردند و هم دیگه رو بغل کرده بودند نگاه میکرد.
جونگ فقط اطراف چانیول بود که شوخ بود و در بیشتر مواقع 
به شکل یک جنتمن واقعی ظاهر میشد.
مشغول مرور خاطراتش بود تا به یاد بیاره جای دیگه هم بوده که جونگین همچین رفتاری ازش سر زده باشه اما به بن بست خورده بود.
با قرار گرفتن سایه ای روی بدنش سرش رو بلند و برای احوال پرسی از جاش بلند شد
"هی پسر چطوری"

"مثل همیشه تو چطوری ؟!"

چانیول میخواست حرفی بزنه که برای دومین بار توی اون روز حرفش تو دهنش ماسید و چیزی نگفت.

as Beautiful as The Moon Où les histoires vivent. Découvrez maintenant