Chapter -10-🌙

300 82 25
                                    


حدود چهل دقیقه بعد به خونه رسیدند.
و همون مسیر همیشگی رو سهون برای تنبیه شدندش طی کرد.
و طبق معمول با رسیدن به اتاق خواب و برخورد محکمش به تخت ناله ی بلندی کرد.
سرش رو پایین انداخت تا اشک های همیشه در صحنه اش  باعث نشه بیشتر توهین بشنوه.
با گرفتار شدن چونش بین دست های  چانیول و بالا اومدن سرش، صورتش از درد جمع شد.

"خب اوه سهون تنبیه امشبت قراره چجوری باشه؟"

وقتی که دید قراره جواب سوالش یه سکوت آزار دهنده از طرف پسر کوچکتر باشه،سیلی محکمی به صورتش کوبید.

"گریه رو بس کن...همش سعی می‌کنی من رو یه آدم بد جلوه بدی "

با ناراحتی دست  چانیول گرفت و توی صورتش فریاد کشید  "نه نهههه...هیونگ اصلا درکت نمیکنم دیوونه ام کردی ، یه روز خوب و روز بعد باهام بدی گیجمممم کردی توی این مدت تو این دو ماه من رو نابود کردی هم از درون هم بیرون...اما ..اما حداقل...من رو پارک سهون صدا کن"

با تیکه ی آخر حرفش چانیول به آخرین درجه ی عصبانیتش رسید و بعد از پس زدن دستش، سیلی دوم رو محکم تر به صورتش کوبید. موهاش رو محکم کشید و توی چشم هاش زل زد.

"خفه شو و حدت رو بدون هرزه...مگه خاندان من اسم خانوادگیمون رو از سر راه اوردن که بزارن پشت اسم توی بی بته ی هرزه"
با تمام بی رحمی حرف هاش رو توی صورت پسر مقابلش میکوبید.
حرف هایی که مثل یک تیر وارد قلبش میشد،قلب خراب و دیوانه ای که شیفته ی این آدم آهنی بی احساس شده بود.
بعد از اتمام جمله ش مشت محکمی به صورت پسرک بیچاره زد و صدای گریه اش رو توی کل خونه بلند کرد.
طوری که خدمه با شنیدن صدای ارباب دوم  خونه غصه می‌خوردن.

"بیخیال اوه سهون..داری حسم رو خراب میکنی "

مثل همیشه عضوش رو وارد دهنش کرد و شروع به ضربه زدن توی دهن پسر بیچاره کرد‌.
با این کارش صدای ناله های خفه ی پسر توی اتاق می‌پیچید.
ناله هایی که تبدیل به موسیقی مورد علاقه ی چان شده بود و باهاش نهایت لذت رو میبرد.
بعد از چندین دقیقه ضربه زدن توی دهن پسر  ارضا شد و سهون اون مایه ی تلخ رو تا قطره ی آخرش قورت داد.
پسر کوچکتر رو روی تخت هل داد و عضوی که هنوز هم سخت بود رو توی سوراخ خشک پسر بیچاره کرد .
و طبق عادتی که تازه بهش دست داده بود پیراهنش رو توی تنش پاره کرد و شروع کرد با نیپل های صورتیش ور رفتن.
وقتی متوجه شد که پسر ناله ای نمیکنه؛ سیلی سوم رو توی اون روز بهش زد و با فریاد بلندی سرش کشید .
طوری که صدای فریادش باعث شد پسر برای دقیقه ای حس کنه چیزی نمیشنوه.

"هرزه....صدای ناله ات چرا نمی‌شوم ؟؟؟....یه طوری رفتار نکن انگار بهت تجاوز شده و تو هم خوشت نمیاد!"

و بعد صدای ناله های سهون و بعد از چندین دقیقه به اوج رسیدن هر دو.

روز های آینده دیگه هیچ رفتار خوبی از چانیول دیده نمیشد.
به دلیل کارهای شرکت فقط صبح همدیگه رو میدیدند.
سهون هم دیگه تمام امیدش رو برای بهبود رابطشون ازدست داده بود به کل تسیلم شده بود .
قرار نبود یک دفعه از ناکجا آباد یک پری سحر آمیز ظاهر بشه و با یک «بیبیدی بابیدی بووو» تبدیل به یک سیندرلای رویایی بشه که مثلا شاهزاده ی زندگیش عاشقش بشه؛ نه هیچ راهی نبود.
اون دیگه زندگی نمی‌کرد .
فقط زنده بود.
و زمانی که سه ماه از مدت ازدواجشون میگذشت،کارت دعوتی از پاریس واسشون فرستاده شد.
•••
(ووت ⭐ و کامنت 💬 یادتون نره)

as Beautiful as The Moon Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang