chapter -20-🌙

203 66 32
                                    

چشم هاش رو به ارومی باز کرد.
متوجه شد که یکی از دست هاش زیر سر سهون.
خیلی آروم دستش رو کشید تا هونش رو بیدار نکنه اما انگار تلاشش موفق آمیز نبود و با چشم های باز سهون رو به رو شد.
لبخندی بهش زد و بعد از بوسه ای کوتاه رو لبش،از روی تخت بلند شد و سمت سرویس اتاق خواب رفت

"یول"

چانیول که مشغول خشک کردن دست هاش بود رو کرد به سهون:"جانم؟"

"من می‌خوام برم خونه"

با حرفی که سهونش زد متعجب زده حوله رو سر جاش گذاشت و روبه روی سهون ایستاد:"بری خونه؟"
سهون هم در حالی که مشغول بازی کردن با انگشت هاش بود آروم گفت "اره می‌خوام یه سر به خونه قدیمم  بزنم "

بعد از اتمام حرفش چانیول سکوت کرد.
برگشت و مرور خاطرات قدیمی ،باعث خوشحالی سهونش میشد یا ناراحتیش؟!
به هر حال هر طوری که بود این خواسته ی سهونش بود و باید برآورده میشد.

"باشه منم همراهت میام"

با حرفی که زده بود سهون رو حسابی خوشحال کرد.
طوری که از تخت پایین پرید و سریع به سمت سرویس دوید.

"آروم ...الان سرت گیج میره"

"اره...حالا بپیچ به چپ...رسیدیم."

بعد از پارک ماشین هردو پیاده شدند.
چان از گوشه ی چشم به سهون نگاهی انداخت،از حالت صورتش عصبی بودنش کاملا مشخص بود.سهون کلید رو از توی جیب شلوارش دراورد.
میخواست در رو باز کنه اما اشک های مزاحمش مانع دیدش میشدن.
چانیول اروم به سمتش قدم برداشت و دستش رو روی شونه ی پسر کوچکتر گذاشت.
با قرار گرفتن دستش،سهونش رو برگردوند برای لحظه ای به چشم های هم خیره شدند و چانیول لبخندی زد.
لبخندی که صدها حس و حرف پشتش بود.
و این لبخند حس خوبی رو به سهون القا میکرد.
اشک هاش رو با دستش پاک کرد و بعد از باز کردن قفل در وارد خونه شدند.
زمانی که وارد خونه شدند ،تمام فکر چانیول حول محور سهون بود .
کم کم داشت متوجه میشد که همسرش روحیه ی خیلی حساسی داره و به شدت شکننده اس.
اون مثل یک عروسک چینی بود که باید با شدت دقت و توجه ازش مراقبت میشد تا مبادا ترکی برداره.
اما خودش چیکار کرده ؟!
خودش به جای نگهداری از اون عروسک چینی ،اون رو زیر پاش گذاشته بود و لگدش کرد.
حالا هم مشغول به هم چسباندن تیکه های شکسته ی این عروسک بود.
زمانی که کامل وارد خونه شدند ،سهون نفس عمیقی کشید.
اونقدر عمیق که تمام عطر شیرین خاطرات گذشته اش رو وارد ریه هاش کنه و اون رو نفس بکشه.

"پاپا...هون خونه اس!"

به سمت عکس پدرش رفت و ادای احترام کرد.

"سلام پاپا... ببخشید کمی بهت دیر سر زدم اما یکم کار داشتم...البته این دفعه با چانیول اومدم."

as Beautiful as The Moon Donde viven las historias. Descúbrelo ahora