chapter -17-🌙

335 78 18
                                    


صبح دوشنبه عمارت پارک با سر و صدای زوج درسرسازمون  حسابی شلوغ شده بود.
شلوغی که به دلیل اصرار های سهون و مخالفت های چانیول بود.

"یول منم دوست دارم بیام"

سهون در حالی لبهاش رو با صورت اخمویی آویزون کرده بود ،دست به سینه رو به شوهرش گفت.
چانیول با جمله ی تکراری سهون نفس عمیقی کشید.
با همراهی سهون مشکلی نداشت؛ فقط دوست داشت به یاد قدیم خودش و جونگ برن باشگاه.
و میشد گفت دلیل اصلی مخالفتش ،علاقه نداشتن به سهون با عضله بود.
خودخواهی بود اگر میخواست سهونش همینطوری ظریف و خوردنی بمونه ؟!

"هون... باشگاه به درد تو نمیخوره...یه دفعه دیگه باش ؟ ؟"

"چرا؟"

"خوب ...چون که باشگاه برای مردهاست"

سهون با دستش ضربه ای به دست چانیول زد و بعد از کوبیدن پاش به زمین با ناباوری به چانیول نگاه کرد و با صدای نسبتا بلندی لب زد :

"یول منم مردماااا"

چانیول خنده کرد و بعد از کشیدن گونه های تپلش،بوسه مهمون لب های صورتیش کرد.

"من که مردی اینجا نمیبینم...هون اگه همینطور به بحث کردن ادامه بدیم من دیرم میشه،دفعه ی بدی میبرمت."

"باشه .."

سرش رو پایین انداخت و به ناچاری رضایت داد.
چانیول هم بعد بوسیدن پیشونی پسر کوچکتر ،سریع از خونه بیرون زد.


در حالی که داشت توی رختکن،لباسش رو تنش میکرد با صدای اعتراضی جونگین به سمتش برگشت.

"چان... چقدر دیر اومدی پسر"

"به جای غر زدن سر من برو سر سهون غر بزن."

در حالی داشت با کای صحبت میکرد ،زمانی که قیافه ی عصبانی سهون به ذهنش اومد لبخندی زد.
گاهی باید سهونش رو عصبی میکرد ، واقعا توی اون حالت خوردنی تر هم میشد.
جونگین هم که مشغول عوض کردن شلوارش بود رو به چانیول گفت :"چانیول الکی تقصیر ها رو گردن سهون ننداز و مثل قدیم غر نزن"

چانیول خنده ای به حرف جونگین کرد و رو کرد بهش گفت :"نامرد باور کن راست میگم همش اصرار میکرد که_ صبر کن ببینم من قبلاً غر میزدم؟! ...چقدر غر میزدم؟!...چیا میگفتم؟!"

جونگین که دید انگار سوالاهای دوستش تمومی نداره،یقه اش گرفت و از رختکن کشیدش بیرون.

بعد از تقریبا نیم ساعت ورزش،موبالیش رو به کای داد و گفت :"کای یه چندتا سلفی بگیر ...می‌خوام واسه هون بفرستم"

کای سری تکون داد و بعد چند سلفی از خودش و چانیولی که اون پشت مغول خودنمایی از عضله هاش بود گرفت.
میخواست عکس ها رو برای سهون بفرسته که با حرف کای خنده ای کرد.

"اوه ...ببین یه آقای جذاب تو عکس!"

"اگر منظورت منم...کاملا باهات موافقم !"

"پیف...خودم رو میگم "

"اره تو خوبی "


مشغول نگاه کردن به مدل های جدید گوچی توی اینترنت بود که با اومدن نوتیفکشن از طرف شماره ی یول روی صفحه اخم ریزی کرد و با کلیک روش،بازش کرد.
با دیدن چندین عکس سلفی از کای و چانیول لبخندی زد.
سریع به تنظیمات گوشی رفت و بعد اون قسمتی از عکس رو که چانیول توش ایستاده بود رو بک گراند گوشیش گذاشت.
تقریبا دو ساعت بعد ،چانیول به خونه برگشت و سریع جواب سلام خدمه رو داد و به سمت اتاقشون رفت.
دلش واسه هونش یک ذره شد.
یعنی اون جوجه ی کیوتش مشغول چه کاری بود؟!
وقتی در اتاق خواب رو باز کرد،دید سهونش روی تخت خوابیده.
داشت زیادی روی میکرد اما میتونست توی ذهنش بگه که زیبای خفته همین الان روی تخت خونه اش دراز کشیده؟
زیبای خفته ای که فقط مال خودش بود.
بعد از دوشی که گرفت و پوشیدن حوله رفت و روی تخت دراز کشید.
دستش رو سمت سهون برد تا کمرش رو بغل کنه اما با یک دفعه برگشتن سهونش و حلقه شدن دست هاش دور گردنش متعجب شد.

"هون...فکر کردم خوابی"

سهون حرفی نزد و یک دفعه لب هاش رو ،روی لب های چانیول کوبید.
چانیول اوایلش متعجب شد اما بعد سریع به بوسه اش جواب داد.
بوسه اشون شدت گرفت و بلاخره برای رسیدن اکسیژن کافی به بدن بیچاره دل از لب های هم کندن.
سهون خودش رو به چانیول نزدیک تر کرد و بعد عضوش رو به عضو چانیول مالید و این یک حس عجیب برای چانیول بود.

"اهههه...هون..امشب شیطون شدی"

"اهه...هونی شیطون شده..."

"تقصیر خودت یول...خودت عکس سکسی میفرستی به من چه.."

و بعد از پایان حرفش،سریع دوباره شروع به بوسیدن لب شوهرش کرد.
بعد از پایان بوسه روی چانیول نشست.
و خب چانیول میتونست بگه عاشق این روی هورنی سهون بود .
وحشی و سرکش.
طوری که میخواست شروع کننده ی رابطه باشه.
با صدای هونش از افکارش بیرون کشیده بود و زل زد به یکی به نقاشی زیبای خدا.
نقاشی زیبای خدا که الان درست توی بغلش بود.

"اهه...یول من دیگه طاقت ندارم..."

چانیول سریع پیراهنش اورسایزی که هونش تن کرده بود از درآورد و متوجه شد که هون شیطونش لباس زیر نپوشیده.
پوزخندی زد و بعد انگشتش رو وارد سوراخ سهون کرد.

"آههه...هیونگ"

چانیول دستش دیگه اش رو به سمت نیپل های صورتی و خوشمزه ی سهون برد و شروع به لمس کردنشون کرد.
بعد از اینکه چانیول انگشتش رو درآورد،سهون روی عضو چان نشست و شروع به تکون دادن خودش کرد.

"اههه ...هون..."

"اوههه....هیونگ!.."

"اووهم......"

"اهههه...."

بعد از چند دقیقه هر دو با هم به اوج رسیدند.
و زمانی که سهون ارضا شده بود تازه انگار به خودش اومده بود و متوجه شد چه کارهایی انجام داده.
تا به عمرش اینقدر هورنی نشده بود.
از خجالت سرش رو روی سینه ی چانیول گذاشت.
چانیول هم که انگار انتظار همچین واکنشی از سهون رو داشت لبخندی زد و دستش روی لایه موهاش کرد و در حالی که نوازششون میکرد گفت :"هون لازم نیست خجالت بکشی...این بهترین بود."
•••
(ووت ⭐ و کامنت 💬 یادتون نره)

as Beautiful as The Moon Where stories live. Discover now