Chapter 02

354 82 6
                                    

لوهان با حرف خدمتکار، صفحه ی گوشیشو قفل کردو از جاش بلند شد.. سری تکون دادو راه افتاد سمت سالن بیلیارد.. طبق حدسش کای و تاعو مشغول یه بازیه کاملا جدی و اصولی بودن..

تابی به چشماش داد و بلند گفت:

_هیونگگگگ... رئیس صدامون زده.. زودباش تا باز پاچه نگرفته بریم..

کای سرشو بلند کردو با اخم به لوهان نگاه کرد چوب بیلیارد رو انداخت رو میز و اومد سمت لو... با پا یکی محکم زد توی ساق پای لوهان.. لو صورتش از درد جمع شد و خم شد:

_آاخخخ... هیونگ چته؟؟

کای یقه ی لوهانو از پشت گرفت و کشیدش بالا:

+توی نفهم، هنوز یاد نگرفتی درست درمورد رئیس حرف بزنی؟؟

داد زد:

+هاااا؟؟؟

لوهان که از عصبانیت کای ترسیده بود سرشو انداخت پایین و اروم گفت:

_خـ..خیلی خب... حالا مگه کسی شنیده؟!...

کای یکی کوبید تو سر لوهان و بی توجه به آخی ک گفت حرفشو زد:

+د نفله، اگر کسی بشنوه و بره بزاره کف دست رئیس که باید جنازه تو جمع کنم.. اونم جنازه ای که از بی خونی مثل کچ دیوار سفیده سفید شده!..

لوهان با ترس آب دهنشو قورت دادو سرشو تند تند تکون داد:

آاا.. باشه باشه.. دیگه نمیگم.. یقه مو ول کن باید بریم.. دیر کردیم...

کای به ضرب لوهانو ول کرد که باعث شد چند قدم عقب بره.. صاف ایستاد و لباسشو مرتب کرد..

تاعو سری از تاسف بخاطر زبون لوهان که هیچ وقت کنترلی روش نداشت تکون دادو تکیه شو از میز گرفت..

کای همونطور که به سمت در میرفت خطاب به لوهان گفت:

+به نظرت اگر وقت کم بود، من می ایستادم تا با تو حرف بزنم.. احمق... راه بیفت...

لوهان فکشو با حرص بخاطر کلمه ای که کای بهش گفته بود روهم فشار داد و سریع رفت دنبالش...

تاعو با خنده روی مبل لم داد.. و دوباره از جیبش اون دفترچه ی کوچیک رو درآورد و بهش نگاه کرد.. مطالبی که توی اون دفترچه نوشته شده بود، اونو تبدیل میکرد به یه مدل دفترچه ی خاطرات!!

صفحاتی که پر شده بودن از سختیایی که بکهیون توی این روزا میکشید.. و بزرگترین مشکلش هم بی پولی بود.. که حسابی داشت اذیتش میکرد...

همین موضوع باعث میشد که تاعو جرقه ی فکری که توی سرش بود، با هربار نگاه کردن به اون دفترچه، بزرگ و بزرگ تر بشه....

*****************

کای در زد و منتظر ایستاد تا چراغ کنار در سبز بشه و رئیس اجازه ی ورود بده...

A Silent ThreadWhere stories live. Discover now