Chapter 11

243 55 1
                                    

_وای کمرم...

با پشت دست کشید روی پیشونیش و نشست پشت میزه توی اشپزخونه...‌

به ساعت نگاه کرد.. چند مین تا هشت شب... دستاشو از دو طرف بدنش کشید تا خستگیش دربیاد..

امروز زیاد کاری نداشت.. بخاطر مهمونی ای که والاروس و بقیه رفته بودن، کارای پخت و پز عمارت کمتر شده بود...

×خسته نباشی!

سوهو سرشو چرخوند سمت در و با دیدن ییشینگ که به چارچوب تکیه داده بود لبخند نشست رو لباش..

_مگه میشه تورو ببینم و خسته باشم؟!

ییشینگ با خنده اومد سمتش:

×آی از دسته این زبونت.. شیطون...

سوهو با خجالت خندید و بلند شد.. یکم قیافه ی حق به جانب به خودش گرفت:

_مگه زبونم چشه؟؟

ییشینگ دستشو گذاشت پشت کمر سوهو و کشیدش توی بغلش.. با دست دیگه ش موهایی رو که روی پیشونیش ریخته بودن رو زد کنار...

×زبونت، شاید باعث بشه کار بدی دسته خودت!!

سوهو یکم با گیجی نگاش کردو سرشو تکونی داد:

_آم.. چه کاری؟؟

ییشینگ خم شد سمتش و سرشو برد توی گردنش.. مک ارومی به لاله ی گوشش زد و گاز ریزی ازش گرفت..

_آخ...

تندی لبشو گاز گرفت و گوشه ی لباس ییشینگ رو چنگ زد.. ییشینگ تک خنده ای کرد و سرشو اورد عقب :

×مثلا این کار!

سوهو ک حالا دوهزاریش افتاده بود، تابی به چشماش داد و تک سرفه ای کرد..

_خب نه... میدونی، من خستمه!! یعنی نه‌... اره اره.. نه نه.... آیییش....

سرشو انداخت پایین و بخاطر واکنش های بچه گانه ای که داده بود، صورتشو توهم جمع کردو به خودش بدو بیراه گفت...

ییشینگ کم مونده بود از شدت خنده بخاطر رفتارای سوهو منفجر بشه!!

×شدی مثل پسر بچه ها.. خجالتی و هول!

دستشو زد زیر فک سوهو و سرشو گرفت بالا:

×خب بگو ببینم.. که خسته ای.. اره؟؟

سوهو ضایع خندید:

_نهههه.. خوبم...

ییشینگ با بدجنسی تمام ادامه داد:

×که خوبی!

سوهو قیافه ی درمونده ای به خودش گرفت..

_یاااا...

پیشونیشو به سینه ی ییشینگ تکیه داد و خودشو تو بغلش قایم کرد:

_خب.. نه... واسه تو، که هیچ وقت خسته نیستم...

A Silent ThreadDove le storie prendono vita. Scoprilo ora