Chapter 18

185 45 6
                                    

یه دونه زیتون از توی ظرف برداشت و گذاشت دهنش.. خاست بشینه سر جاش که صدای سهون باعث شد به سمت راستش بچرخه..

با لبخند کمرنگی که به لب داشت، نزدیک لوهان شد :

_سلام..

لو چینی به بینیش داد و نشست روی مبل..

" این دیگه برای چی اومدههه؟!!! "

تک سرفه ای کرد و خیلی ارون جواب سهون رو داد :

*اوم..سلام...

یک قدم جلوتر اومد و به کنار لوهان اشاره کرد :

_میتونم اینجا بشینم؟!

لو سری تکون داد و یکم روی مبل جابجا شد.. تا حداکثر فاصله رو با سهون داشته باشه!

سهون دکمه ی کتش رو باز کرد و نشست کنار لوهان.. با لحنی که یکم شیطنت قاطیش بود، رو به لوهات گفت :

_مشتاق دیدار!...

لو یکم چپ چپ نگاش کرد :

*تو؟؟ مشتاق دیداره من؟! هه هه...

دستشو گرفت جلوی لباشو زد زیر خنده.. گلوشو با تک سرفه ای صاف کرد و نگاهشو داد به سهونی که هنوز لبخند رو لبش بود! :

*آخه مشتاق دیدار من؟؟! ببین، میخای سر حرفو باز کنی، لااقل یه چیزی بگو باورم بشه!

خندشو خوردو با پشت چشمی که نازک کرد، روشو از سهون بگردوند... جامشو برداشت و ازش مزه کرد..

سهون یکم به لو نزدیک تر شد :

_باورت نشد؟؟!

بدون اینکه نگاش کنه، سرشو داد بالا...

_باور کن!..

لوهان با اخم برگشت سمت سهون :

*نمیخام! اصلا چیشده یهو من برات مهم شدم؟!

با همون اخم نگاهشو گرفت :

*کم اذیت کرده، انتظار حرفشم باور کنم..!

سهون فارغ از حرفایی که چان بهش زده بود، دستی توی موهاش کشید و اروم تر از قبل ادامه داد :

_خیلی خب.. بهت ثابت بشه چی؟؟! بهت ثابت بشه اوه سهون حرفی رو الکی نمیزنه!

با حرف سهون، لوهان یکم گاردشو آورد پایین!.. جامشو توی دستش تابی داد و یکم برگشت سمت سهون :

*خب اصلا، چرا میخای ثابت کنی؟!!

سهون تک خنده ای کرد و به مبل تکیه زد..

_به خاطر یه سری دلایل! که به وقتش، میفهمی...

صدای بک که داشت لوهان رو صدا میزد، جلوی جواب دادن لو رو به سهون گرفت...

برگشت و با دیدن بک که لبخند سنگینی به لب داشت، با خوشحالی از جا بلند شد :

*چه خوب شد اومدی!..

A Silent ThreadWhere stories live. Discover now