یه دونه زیتون از توی ظرف برداشت و گذاشت دهنش.. خاست بشینه سر جاش که صدای سهون باعث شد به سمت راستش بچرخه..
با لبخند کمرنگی که به لب داشت، نزدیک لوهان شد :
_سلام..
لو چینی به بینیش داد و نشست روی مبل..
" این دیگه برای چی اومدههه؟!!! "
تک سرفه ای کرد و خیلی ارون جواب سهون رو داد :
*اوم..سلام...
یک قدم جلوتر اومد و به کنار لوهان اشاره کرد :
_میتونم اینجا بشینم؟!
لو سری تکون داد و یکم روی مبل جابجا شد.. تا حداکثر فاصله رو با سهون داشته باشه!
سهون دکمه ی کتش رو باز کرد و نشست کنار لوهان.. با لحنی که یکم شیطنت قاطیش بود، رو به لوهات گفت :
_مشتاق دیدار!...
لو یکم چپ چپ نگاش کرد :
*تو؟؟ مشتاق دیداره من؟! هه هه...
دستشو گرفت جلوی لباشو زد زیر خنده.. گلوشو با تک سرفه ای صاف کرد و نگاهشو داد به سهونی که هنوز لبخند رو لبش بود! :
*آخه مشتاق دیدار من؟؟! ببین، میخای سر حرفو باز کنی، لااقل یه چیزی بگو باورم بشه!
خندشو خوردو با پشت چشمی که نازک کرد، روشو از سهون بگردوند... جامشو برداشت و ازش مزه کرد..
سهون یکم به لو نزدیک تر شد :
_باورت نشد؟؟!
بدون اینکه نگاش کنه، سرشو داد بالا...
_باور کن!..
لوهان با اخم برگشت سمت سهون :
*نمیخام! اصلا چیشده یهو من برات مهم شدم؟!
با همون اخم نگاهشو گرفت :
*کم اذیت کرده، انتظار حرفشم باور کنم..!
سهون فارغ از حرفایی که چان بهش زده بود، دستی توی موهاش کشید و اروم تر از قبل ادامه داد :
_خیلی خب.. بهت ثابت بشه چی؟؟! بهت ثابت بشه اوه سهون حرفی رو الکی نمیزنه!
با حرف سهون، لوهان یکم گاردشو آورد پایین!.. جامشو توی دستش تابی داد و یکم برگشت سمت سهون :
*خب اصلا، چرا میخای ثابت کنی؟!!
سهون تک خنده ای کرد و به مبل تکیه زد..
_به خاطر یه سری دلایل! که به وقتش، میفهمی...
صدای بک که داشت لوهان رو صدا میزد، جلوی جواب دادن لو رو به سهون گرفت...
برگشت و با دیدن بک که لبخند سنگینی به لب داشت، با خوشحالی از جا بلند شد :
*چه خوب شد اومدی!..
YOU ARE READING
A Silent Thread
Fanfictionخلاصهای از داستان: بکهیون که بدجوری لنگه کار بود فکرشم نمیکرد جوری گولش بزنن که بجای کار تو شرکت سر از سرزمین خونآشام ها در بیاره و تبدیل بشه به طعمه شخصی خون خوارترین شاهزاده اون سرزمین ! والاروس نمیدونست بکهیون چی توی وجودش داره که اینقدر توجهشو...