Chapter 03

285 78 5
                                    

-به محض تاریک شدن هوا باید عملیات رو شروع کنید.. تکرار نکنم...

کای بعد از تمام شدن حرف ها و سفارش های رئیس، سرشو به معنای تایید حرفای رئیس تکون داد و گفت:

+خیالتون راحت باشه.. همیشه چیز عالی پیش میره.. مثل همیشه...

رئیس سری تکون داد و از جاش بلند شد.. سیگارشو برداشت و روشنش کرد.. گذاشت گوشه ی لبش و از پشت میزش بیرون اومد.. لوهان چینی به بینیش داد و سرشو کامل انداخت پایین تا چشماش معلوم نباشن.. تو دلش غر غر کرد: "مردشور خودتو سیگاراتو ببرن مرتیکه ی درازه بدقواره.. خفه شدیم از این بوی گند سیگارت.. اههه.."

رئیس دستشو گذاشت روی شونه ی کای.. کای صاف ایستاد ولی مستقیم به رئیس نگاه نکرد.. صدای بم و خش دار رئیس توی گوشش پیچید :

-کسی مزاحم کارتون شد، جنازه شو جا نمیزارید..! زنده میاریدش اینجا.. تفهیمه؟؟

کای لبخندی نشست رو لباش و به رئیس نگاه کرد:

+البته قربان.. حتما میاریمش...

پوزخندی روی لب رئیس نشست و دستشو با ضربه ای که به شونه ی کای زد برداشت.. برگشت و پشت کرد به کای و لوهان :

-مرخصید...

هردو تعظیم کردنو از اتاق خارج شدن.. لوهان بلافاصله پس از بسته شدن در مثل همیشه شروع به غر زدن کرد! و بازم مثل همیشه بی محلی های کای به غر غرای لوهان!...

رئیس سیگارشو توی جا سیگاری له کرد.. نور آباژور توی اتاقش رو با کنترل کمتر از همیشه کرد.. تنها چراغی که توی اتاقش روشن میشد، همین آباژور بود!

نشست روی صندلی راحتیش و چشماشو بست... اومدن به سئول براش حوصله سر بر بود.. بخصوص وقتی یادش می افتاد که خبری از جشن های هر شبه توی عمارت نیست! چون عمارت اینجا، مثل عمارت ایسلند نیست...

به علاوه اینجا مثل ایسلند که همه حتی از اسمش هم میترسیدن، نبود..

پوفی کشید و تابی به گردنش داد... تشنه ش بود..!

دکمه ی کنار دسته ی صندلی رو فشار داد.. وقتش بود...

*******

با صدایی که توی اتاق پیچید، لی سرشو از توی برگه ها کشید بیرون.. عینکشو روی بینیش جا به جا کردو به تابلوی روی دیوار نگاه کرد...

*رئیس تشنشه...!

از جاش بلند شدو برگه هارو جمع کرد گذاشت توی کمدش.. از اتاقش زد بیرون رفت سمت اقامتگاه طعمه ها..

زیر لب با خودش تکرار کرد:

*یکی که جونش از همه بیشتر باشه! بتونه دووم بیاره تا برسم بهش...

A Silent ThreadWhere stories live. Discover now