چانیول روی مبل قدیمی همراه کای نشسته بود و با نگرانی خیره ی سقف چوبی بود.
ایستادن زمان؟ نه، احساسش نکرده بود و به گفته ی تائو_ که هر چند دقیقه یک بار بهشون سر میزد تا ببینه بکهیون و کیونگسو برگشتن یا نه_ مدت زیادی هم دووم نیاورده بود.
احتمال بالایی وجود داشت که گیر افتاده باشن یا بلایی سرشون اومده باشه و این بیخبری فقط نگران ترشون میکرد.
- اگه گیر بیوفتن چی میشه؟
زیر لب نالید و کای شونه هاش رو بالا انداخت:
- شاید آخرین دیدارمون باهاشون باشه یا شاید اصلا چیز مهمی اون تو نباشه.- اگر چیزی اون تو نبود کیونگسو هرگز اینقدر پیله نمیکرد تا بخواد از داخلش سر در بیاره؛ اون نسبت به چیزایی که مشکوکن همیشه پیگیر تره.
- شاید برا همین پیگیرمه نه؟
چشم های چانیول درشت شد و به طرف کای برگشت اما قبل از اینکه چیزی بگه، در کلبه به شدت باز شد و بکهیون با قدم های بلند و عصبی به طرف پله ها رفت.
- بکهیون؟
چانیول با نگرانی اسمش رو صدا کرد و نیمخیز شد اما بکهیون جوابی بهش نداد و توی پله ها گم شد.- اعصاب نداره.
با جمله ای که کیونگسو گفت نگاه هر دو به طرفش برگشت. چانیول با نگرانی به طرفش رفت و چکش کرد اما انگار حالش خوب بود.
- خوبی؟ چیشد؟ بکهیون...کیونگسو بی حوصله کنارش زد و به طرف مبل رفت تا روش بشینه.
- اونقدر به مغزم فشار اومده که ممکنه بترکه، بذار یکم استراحت بدم بهش!چانیول با سردرگمی به کیونگسو که خودش رو روی مبل پرت کرد و سرش رو روی پاهای کای متعجب گذاشت، نگاه کرد و بعد به طرف طبقه ی بالا رفت. پله ها رو دو تا یکی طی کرد و با رسیدن به در اتاق خوابی که حالا تبدیل به اتاق خواب مشترک خودش و بکهیون شده بود، تقه ی آرومی به در زد.
- بکهیون؟ بیام داخل؟
جوابی از داخل اتاق نیومد و چانیول با دلواپسی مجبور شد داخل بشه.بکهیون جلوی تخت و روی زمین نشسته بود و چهره اش درمونده و کلافه به نظر میرسید. با احتیاط کنارش نشست و نگاه زیر چشمی بکهیون به خودش رو دید.
- چیشده؟ خوبی؟
چانیول آروم گفت و دستش رو روی دست مشت شده ی بکهیون، روی پاهاش گذاشت.- چیزای خوبی نفهمیدم چانیول؛ همه چی... خیلی وحشتناک تر از چیزیه که من فکر میکردم.
- چقدر وحشتناک؟ اونقدر که باعث بشه نتونم بغلت کنم؟
نگاه بکهیون بالا کشیده شد و به چشم های مهربونش خیره شد. چطور میخواستن از تمام اون چیزها بگذرن و با هم روزهای خوبی رو بگذرونن؟ میشد؟
بدون توجه به مغز بهم ریخته و شلوغش، خودش رو توی آغوش چانیول انداخت و چشم هاش رو بست.
ESTÁS LEYENDO
CAMP-S¹ 'ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ'
Ciencia Ficción[پایان پافته_ فصل اول] ژانر: علمی_تخیلی، رومنس... خلاصه: اسمش بیماریِ جهش یافته ها گذاشته شد؛ چیزی که یه قدرت بی نهایت و خطرناک بود... بچه هایی که از خانواده هاشون جدا شدن تا خطری برای مردم عادی نداشته باشن اما پشت در های بسته ی اون اردوگاه هر چی که...