صدای پاهایی که با آشفتگی روی زمین کشیده میشد و خرناس های بی نفسی که از بین لب های کج و معوج و غرق در سیاهی بیرون میپرید، آوای جدیدی بود که با آژیر های خطر آمیخته شده بود.
بینشون ایستاده بود و در کمال تعجب اون ها بدون هیچ آزاری از کنارش میگذشتن. سهون تعجب نمیکرد، یعنی حتی اگر میخواست هم نمیتونست این حس رو داشته باشه پس فقط ساکت و صامت ایستاده بود و داشت فکر میکرد چه کاری انجام بده بهتره و در نهایت باز هم به سکون میرسید.
بهترین کار حالا دیگه پیدا کردن کریس نبود، اون نمیتونست جلوی اون اتفاق رو بگیره پس فقط باید برمیگشت و لوهان رو پیدا میکرد و بعد از اینکه دوباره از صحیح و سالم خارج شدنش از کمپ مطمئن میشد، راه خودش رو در پیش میگرفت.
مجبور شد مدت دیگه ای رو هم صبر کنه تا اون جمعیت موجودات عجیب اطرافش رو خلوت کنن و بعد به طرف پله ها رفت. با دقت گوش هاش رو تیز کرد اما هیچ صدایی از طبقه ی بالا به گوش نمیرسید و نمیدونست باید این رو خوب در نظر بگیره یا بد؛ با این حال پله ها رو سریع و با احتیاط طی کرد و دوباره خودش رو به اتاق کنترل رسوند. در اتاق نیمه بسته بود اما صدای آشنای اون موجودات ازش بیرون میومد. سهون ابروهاش رو درهم کشید و با فشار آرومی که به در داد، اون رو کامل باز کرد.
لوهانی که بین اون موجودات ایستاده بود، به محض باز شدن در لبخند زد.
- فکر کردم یادت نمیمونه که باید برگردی!سهون نگاهی به واگاری هایی که راه رو برای عبورش باز میکردن انداخت و به آرومی از بینشون رد شد.
- یادم نبود، یادم اومد.از جیب پشتی شلوارش فندکی بیرون کشید و اون رو کف دست لوهان گذاشت:
- آتیش و گرما... این چیزیه که اونا رو فعال میکنه. اگر ترست رو حس بکنن تو طعمه ای اما اگر بدون ترس از اون منبع استفاده بکنی میفهمن که طعمه شدن.لوهان در حالی دست هاش بین دست های سهون گیر میوفتاد و همراه باهاش از اتاق بیرون میرفت با تعجب گفت: پس چانیول...؟
- اون فعالشون کرده.
- از این موضوع خبر داره؟
- نه، اون الان فقط یه طعمست.
لوهان به فندکی که بین دست هاش بود و نگاه کرد و با چیزی که به ذهنش رسید پاهاش از حرکت ایستاد و ناخوداگاه به اتاقی که واگاری ها داخلش بودن نگاه کرد. همشون خیره به اون ها و بی حرکت بودن...
- سهون... اونا چرا با تو کاری ندارن؟سهون هم از حرکت ایستاد و با خونسردی به عقب نگاه کرد؛ اون نگاه های خالی دقیقا شبیه چشم های خودش بود...
- من و اونا، هدف از ساخت هر دومون یه چیز بوده. اونا به خودی حمله نمیکنن و اگر هم بخوان بکنن میدونن که نباید با کسی که ازشون قوی تره در بیوفتن.- تو یکی از اونا میشی؟
سهون نگاهش رو به لوهان داد. سخت نبود که بتونه احساس عذاب وجدان و گناهش رو حس بکنه؛ لوهان داشت به این فکر میکرد که به خاطر اونه که سهون قراره یه هیولا باشه و البته که درست بود اما دلیلی نداشت سهون هم بخواد اون اینجوری فکر بکنه.
YOU ARE READING
CAMP-S¹ 'ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ'
Science Fiction[پایان پافته_ فصل اول] ژانر: علمی_تخیلی، رومنس... خلاصه: اسمش بیماریِ جهش یافته ها گذاشته شد؛ چیزی که یه قدرت بی نهایت و خطرناک بود... بچه هایی که از خانواده هاشون جدا شدن تا خطری برای مردم عادی نداشته باشن اما پشت در های بسته ی اون اردوگاه هر چی که...