part thirteen

1K 209 62
                                    

موبایلم رو از روی تخت برداشتم و به جین زنگ زدم و هنوز حرفم تموم نشده بود که قبول کرد و گفت لوکیشن خونه رو براش بفرستم و نیازی نیست به نامجون زنگ بزنم چون خونه اشون کنار همه و با هم میام.

تماس که تموم شد اینبار صدای شکمم من و به خودم اورد. از زمان صبحانه سه ساعت گذشته بود و حالا بیش از حد گرسنه ام بود.
اتاق رو به مقصد آشپزخونه ترک کردم و همونجا کنار در ورودیش وایسادم و به آجومایی که شیرینی ها رو از داخل فر خارج میکرد نکاه کرد. مدتی نگذشته بود که متوجه من شد.

¤آقای پارک چیزی شده؟

بوی وانیل و موزی که شیرینی ها میدادن هوش از سرم پرونده بود. بزاقم رو به سختی از گلوی دردناکم پایین دادم و کامل داخل آشپزخونه شدم.

+عامم نه... اومدم آب بخورم...

چشمام هنوز شیرینی ها رو دنبال میکرد که اینبار روی میز گذاشته شده بودن.
سعی کردم خودم رو بیخیال نشون بدم هر چند مطمعنم حرکاتم فریاد میزد، دلم میخواد به اون کلوچه های زرد رنگ حمله کنم.

+شیرینی ها رو کی درست کرده؟ شما؟!

سرش رو بالا اورد و به من که الان کنار یخچال لیوان به دست وایساده بودم لبخند زد.

¤نه دخترم درست کرده.

+الان اینجا نیست؟

¤باید میرفت دانشگاه.

+آها...

دوباره مشغول به کارش شد.
ترجیح دادم به جای آب سرد که مریضیم رو بدتر کنه از آب معمولی (لوله کشی) استفاده کنم پس لیوان رو زیر شیر باز آب بردم و تا پر شدنش صبر کردم.

+هنرمندن.

یکم دیگه تا خالی کردن لیوان توی دهنم صبر کردم و بعد از اون لیوان خالی رو توی ظرف شویی گذاشتم. خواستم چیزی بگم، مثل اینکه میشه بخورم؟ ولی بعد پشیمون شدم و قدم هام رو به سمت خروجی کج کردم.

هنوز کامل از آشپزخونه خارج نشده بودم که صدام کرد و منم سریع برگشتم.

¤آقای پارک...

+بله؟

مشتاق نگاهش کردم.

¤دوست دارید براتون از شیرینی ها بیارم؟

یکم سکوت کردم تا فکر کنه مثلا اصلا دلم نمیخواسته و الان دارم به درخواست قبول کردن شیرینی ها فکر میکنم، هرچند جوابم از قبل مشخص بود.

+آره... مشکلی نیست بدم نمیاد بدونم چه مزه ای داره.

بعد از حرفم لبخندی زدم که مشابهش رو اون خانم هم زد.

¤فعلا که داغن ولی به محض سرد شدنشون به اتاقتون میارم. تا اون زمان لطفا منتظر بمونید.

+نیازی نیست به اتاق بیارید، میتونم همینجا بشینم؟

Dramatic [Yoonmin]Where stories live. Discover now