part thirty four

695 128 20
                                    

از اونجا که شما ووت ها رو دیر رسوندید منم وقت نکردم هفته گذشته آپ کنم
امیدوارم همونطور که من از این کارتون ناراحت نشدم شما هم از آپ نکردن من ناراحت نشید
الان مثل همیم :)
_____________________

Yoongi' pov:

جو خونه به قدری خفقان آور بود که نمیتونستم تحملش کنم. تند قبل از اینکه بخوام توضیحی بدم کت رها شده ام رو از روی مبل چنگ زدم و از خونه بیرون رفتم.
انقدر سریع اونجا رو ترک کردم که نفهمیدم با جیمین چیکار کردن.

گوشیم رو از جیب شلوارم بیرون اوردم و از بین مخاطبینم شماره سولهی رو گرفتم و بعد از سه بوق برداشت.

#جانم؟

فرمونم رو بیشتر بین انگشت هام فشردم، تا جایی که سفید شدن بند بند انگشتام رو به چشم دیدم.

-کجا بیام؟

#بیا رستورانی که همیشه میرفتیم... به یاد قدیما.

نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو روی هم فشار دادم.

-نیم ساعت دیگه اونجام.

تماس رو بدون حرفی قطع کردم و روی صندلی شاگرد گوشی رو پرت کردم.
این بار دیگه همه چیز رو تموم میکنم و اجازه نمیدم کسی فرمون زندگیم رو دستش بگیره. چه خانواده ام باشه چه سولهی.

اولین جای پارکی که دیدم، ماشین رو پارک کردم و با قدم های بلند خودم رو به ورودی اون رستوران رسوندم. جایی که قدیما زمان زیادی رو برای پیدا کردنش وقت گذاشته بودم، میخواستم خاص باشه.

از پشت میزی که نشسته بود دستش رو بالا اورد و برام تکون داد اما واکنشی نشون ندادم و بدون نگاهی به اطرافم مستقیم جلو رفتم و روبروش روی صندلی نشستم.

#چی میخوری؟ من به خاطر تو هنوز چیزی رو سفارش ندادم.

از اینکه انقدر ریلکس بود حرصم میگرفت و دلم میخواست همونجا سرش رو به میز بچسبونم و تا جایی که میتونم انقدر فشار بدم که از هم بپوکه.

-بعید میدونم نه من نه تو، اینجا روبروی هم اشتهایی برای خوردن داشته باشیم پس بهتره هر چه زودتر بریم سر اصل مطلب...

خندید... دقیقا نمیدونم از کِی اما دیگه این خنده هاش حال به هم زن بود.

#اوه عزیزم چه عجله ای... شما مردا غذا که ببینید دوست و دشمن رو فراموش میکنید.

چشمام رو روی هم فشار دادم و تمام سعی ام رو کردم تا آرامشم رو حفظ کنم. امروز صبح که بیدار شدم و فهمیدم خونه رو ترک کرده میدونستم حتما نقشه ای داره اما بعد که فهمیدم اون دادگاه کوفتی رو ما بردیم و باباش با جرمی که کرده بود پشت میله های زندان گیر افتاده و زنش هم با در خواست طلاقش و حق گرفتن مال و اموالش آس و پاسش کرده، فکر کردم لابد از خجالت فرار کرده... اما بعد با پیامی که فرستاد حالم گرفته شد.

Dramatic [Yoonmin]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin