part nine

1.1K 218 60
                                    

هر کدوم یکی از جعبه ها رو روی پاهامون گذاشته بودیم. به خاطر بالشتک های کنارمون فضای باز زیادی بینمون نبود و من تقریبا از سمت راستم به یونگی چسبیده بودم.

سرم رو به سمتش چرخوندم که متوجه شد آنچنان محو فیلم شده، که فراموش کرده پیتزا دستش رو گاز بزنه.

+یونگی شی...

با نگرفتن جوابی ازش چند بار روی رون پاش زدم که اینبار با چهره متعجب به سمتم برگشت.

-هوم؟

تازه متوجه قاش (قاچ) پیتزای توی دستش شد و گاز نیمه بزرگی و ازش زد.

+میشه نوشیدنی و بهم بدی؟

برای تایید دادن بهم چند بار سرش رو بالا و پایین کرد و جعبه رو با یه دستش گرفت و با دست دیگه اش نوشیدنی و برداشت.
متوجه یه دونه پر که به خاطر نور تلویزیون روی پیراهن مشکی رنگش مشخص بود شدم، خواستم برش دارم؛ برای همین به طرف کمرش که هنوز تا شده بود، خم شدم.

همین که خواستم بردارمش همزمان شد با بلند شدن یونگی که چون یکدفعه ای بود ترسید و جعبه و نوشیدنی هر دو با هم روی زمین افتادن.

-اوه شت...

+من... من... معذرت میخوام... یه پر روی لباست بود، خواستم بر دارم...

تند تند داشتم دلیلم رو میوردم و سعی میکردم پیتزاهای ولو شده روی زمین رو بردارم که یونگی از شونه من و به سمت خودش برگردوند.

-هیشش... چیزی نشد! عیبی نداره.

+اما...

-جیمین! گفتم عیبی نداره نیاز نیست جمعشون کنی؛ بعدا خودشون تمیز میکنن.

+پس پیتزاها چی میشه! تو هنوز تموم نکردی.

-از مال تو میخورم، مال تو که تموم نشده!؟

پشت بند حرفش لبخند اطمینان بخشی زد که منم سعی کردم با تکون دادن سرم قبول کنم.

اینبار نیمی از جعبه روی پام بود و نیم دیگه اش روی پای یونگی. همینطور به نیم رخش خیره بودم. دست خودم نیست، انگار که تصویر پیش روم از تصویری که جریان فیلم رو نشون میده جالب تره.

فکر کنم متوجه سنگینی نگاهم شد، برای همین سرش رو به طرف چرخوند. انقدر سریع این جریان پیش رفت که متوجه نزدیکی بیش از حد صورت هامون نشده بودم و با حرکت یونگی برخورد لب هامون رو احساس کردم.

شوکه سرم رو به خاطر لمس لب های خیس و نرمش عقب کشیدم و مطمعنم که چشمام به گرد ترین حد خودشون رسیدن.

+اوه...

دست و پا شکسته از سر جام بلند شدم و نیتجه اش ریخته شدن اون یکی جعبه شد.

+اوه...

سعی کردم یه جوری این اتفاق رو تعریف کنم؛ ولی مغزم اصلا یاری نمیکنه! لعنتی انگار سر جلسه امتحانم، از این وضعیت خوشم نمیاد.

یونگی هم انگار که خوشش اومده، آنچنان با نیش باز حرکاتم رو دنبال میکنه؛ انگار نه انگار چند لحظه پیش چه اتفاقی افتاد.

-چته چرا انگار زیر پات سنگ داغ ریختن یه جا نمیمونی؟

+چیزه... چیزه... من...

در یه حرکت سریع دستم رو کشید و باعث شد تعادلم رو از دست بدم و مستقیم روی یونگی فرود اومدم!
مثل صحنه های کیس فیلمای چینی شد!
صبر کن چیشد؟!

صحنه کیس!
نه!
نه توی سرم با صدای بلندی تکرار میشد.

الان اگر بخوام موقعیت رو توصیف کنم، من پارک جیمین، در حال حاضر دقیقا افتادم روی مین یونگی، و انگار که زمان متوقف شده چشم تو چشم با اون در حالی که روی پاهاشم،
لب هام چِفت لب هایِ پسر عمویِ ناتنیم که از قضا خودش نامزد داره، شده.

مطمعن نیستم ولی فکر میکنم اگر یکم دیگه اونجا بمونم با دندونام تکه ای از لباش رو میکنم. پس دهنم رو باز کردم و بعد با کمک دستام از روی یونگی بلند شدم و به طرف پله ها دویدم.

قصد ندارم پشت سرم رو نگاه کنم، چون اونقدری خجالت کشیدم که میدونم روم نمیشه توی صورتش یا حتی بدتر از اون توی چشماش نگاه کنم.

به هر مَشِقَتی که بود خودم رو به اتاق رسوندم و در رو از پشت بستم.
همونجا تکیه ام رو به دیوار دادم و دستم رو روی قلبم، که تپش های نامنظمش خیلی سریع تر از حد معمول میزد گذاشتم.

من چیکار کردم! دستم رو بالاتر اوردم و گذاشتم روی لبم. این اولین بوسه ی من بود و به لطف دست و پا چلفتی بودنم نابودش کردم!

+اوفففف جیمین. همیشه فقط بلدی که گند بزنی!

البته که منظوری از همیشه ندارم، چون به هر حال من پسر آرومی هستم؛ ولی به تازگی انگار که طلسمم کرده باشن، مُدام دارم خراب کاری میکنم.

از در فاصله گرفتم و خودم رو روی تخت پهن کردم. یه مدتی میشه که گلوم درد میکنه، احتمالا به خاطر پیتزاست یا شایدم در بدترین حالت مریض شدم.
احتمالا همون مریضیه. امیدوارم خیلی سخت نباشه.

________________
امیدوارم دوستش داشته باشید.

_____________
ویز ویز 🐝
_________
750

Dramatic [Yoonmin]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin