قبل از اینکه شروع کنید به خوندن بیاید توی یه نظر سنجی کوچیکی شرکت کنید.
من تا الان روز آپ خاصی رو مشخص نکردم چون قبلا بهم ثابت شده خیلی داخلش خوش قول نیستم و اینور و اونور میشه و اینکه اگر قرار بر روز آپ باشه فقط یک بار در طول هفته آپ انجام میشه.
روش دوم میتونه شرط ووت باشه. روی کامنت حساسیت نشون نمیدونم چون اون نظر ریدرهاست که اگر لطف کنن و توی چند خط انتهای پارت میتونن نظرشون رو بگن؛ ولی میشه یه تعدادی ووت مشخص کرد (که قطعا جوری نمیزارم که دیر برسه).
حالا دیگه میل خوتونه کدوم رو میپسندید.
شرط ووت یا روز آپ؟
اگر روز آپ باشه چه روزی؟ (واشه شرط ووت خودم میزارم)
با توقف ماشین جلوی آپارتمان لوکسی فهمیدم اینجا باید خونه اش باشه. ماشین رو خاموش کرد و سویچ رو دراورد.
-زودی میام.
+باشد.
تو این مدت در مقابلش به شدت کم حرف شدم. در واقع هر کار میکنم نمیتونم خیلی راحت باهاش حرف بزنم.
از ماشن پیاده شد و به طرف همون ساختمون که نماکاری ای با سنگ های کرم رنگ داشت رفت.
همین که از دیدم خارج سرم رو چرخوندم و اطراف و دید زدم. یه مدت که دیدم هیچ سوژه خوبی برای دنبال کردن ندارم شروع کردم به گشتن ماشین که اونجا هم هیچی نبود. فقط چند تا کاغذ و لیوان یه بار مصرف!
من اگه باشم کلی خوراکی میزارم تو ماشین!
سرم و کج کردم تا تعداد طبقات ساختمون رو بشمارم که یونگی با لباس های عوض کرده همراه با خر سفیدش بیرون اومد. منتهی نمیدونم چرا خر باهاش نبود!
سوار شد و کیفش رو روی صندلی عقب گذاشت و همزمان ماشین رو روشن کرد.
-ببخش دیر شد.
+نه اصلا... رود اومدی!
آره جون خودم انقدر دیر اومد کم مونده بود پی پی هایی که پرنده ها روی زمین انداخته بودن رو سرشماری کنم یه موقع ازشون کم نشده باشه!
+کجا میریم؟
-رستوران.
بدون اینکه نگاهم کنه گفت.
ادب نداره! نمیدونه موقع حرف زدن باید به چشمای طرف مقابلش نگاه کنه؟!
+اون و میدونم! منظورم اینه که کدوم رستوران؟
-تو اسم همه رستورانا رو بلدی؟
بالاخره سرش و به طرفم چرخوند و با لبای کج شده به قیافه مبهمم خیره شد. تک خندی زد و دوباره به رو به روش خیره شد.
-چرا اینشکلی شدی!
شروع کرد به خندیدن.
دلم خواست برگردم و یه تیکه بهش بندازم ولی بزرگی کردم و حرفی بهش نزدم.
"حالا من و دست میندازه! سیاه پوست"
با فکر به حرفی که توی ذهنم زدم چینی به بینیم دادم. آخه یونگی اصلا سیاه نیست! از منم سفید تره! خوش به حالش...
YOU ARE READING
Dramatic [Yoonmin]
Fanfictionجیمین به تازگی خانواده اش رو از دست داده و قرار در کنار برادرِ ناتنیِ پدرش، که تا الان ندیده اش زندگی کنه، یونگی هم جوون سخت کوشیِ که با نامزدش، خوشه! ولی من قرار نیست بزارم یونگی با نامزدش خوش بمونه و یه جوری میچسبونمش به جیمین... پرانتز باز. (الب...
![Dramatic [Yoonmin]](https://img.wattpad.com/cover/298479849-64-k445574.jpg)