وارد کوچه شد. همون کامیونی که صبح دید رو داشتن خالی میکردن. ظاهرا به کمک نیاز داشتن. کوک هم از هر فرصتی استفاده میکرد تا زور و بازوشو به رخ همه بکشه.
+سلام آقا بزارید کمکتون کنم
@اوه ممنونم پسرم
یه طرف مبل رو گرفت و همراه مرد اونو توی خونه برد. بعد از اینکه اون همه پله رو بالا برد و رسید به خونه و مبل رو وسط پذیرایی گذاشت. روش نشست تا خستگیش در بره. از اونور هم با اون مرد که مسئول اسباب کشی بود صحبت کرد.
+الان میفهمم چرا کسی تا الان اینجا رو نمیخرید
@این کوچه زندگی میکنی پسرم؟
+بله همین خونه بغلی، میگن اونجور که بیرونش نشون میداد بزرگ نبود. حتما کلی پول براش دادن. کی اینجا رو خریده شما میدونین؟
@خانواده کیم خریدن. خدایا اسباباشون خیلی زیاده این دومین کامیونه که داریم خالی میکنیم.
+وای معلومه پولدارن
@آره بابا. بیا پسر کمکم کن این مجسمه رو ببریم اونور بزاریم
+باشه اومدم
درحالی که داشت مجسمه رو به یه طرف میکشید در یکی از اتاقاش باز شد. کوک برگشت که ببینن کیه؟
_حالا هم برام داری حمالی میکنی؟
+تو؟؟
_انقدر از دیدن من تعجب کردی؟؟
+چرا دست از سرم برنمیداری؟ تو یه ترسویی. الکی زنگ آخر فرار کردی که من تورو نزنم. خیلی لوسی
@پسرم تو آقای کیم رو میشناسی؟
+اگه منظورتون کیم سوسماره بهتره بگم بله. من کارم اینجا تموم شده فقط میخواستم به شما کمک کنم. خداحافظ
@خداحافظ ممنون خدا پدر مادرتو نگه داره
یه نگاه به تهیونگی که دست به سینه وایساده بود کرد و از خونه خارج شد. جلوی در خونه خودشون دید پدرش داره با یه آقا حرف میزنه و حسابی گرم گرفته. انگار که داداششه.
+شما پدر ایشون کین؟
#سلام پسرم ایشون آقای کیم هستن همدوره من تو سربازی بودن. ما خیلی باهم صمیمی هستیم.
+اوه بله خوشبختم آقای کیم
با مرد دست داد و پدر ذوق زدش دوباره ادامه داد.
#جونگ کوک باورت نمیشه ولی ایشون تازه اینجا اسباب کشی کرد و یه پسر همسن و سال تو دارن. چند دیقه پیش دیدمش ماشالا یه پسر گلی بود. مطمعنم دوستای خوبی برا هم میشین
درحالی که قیافه کوک مثل 🥴 بود ازشون رخصت گرفت رفت خونه تا به مامان مهربونش رو ببینه و بعد برگرده بغل دوس دخترش.
داشت دیوونه میشد. تهیونگ همسایشون بود. حتی میتونست اتاقش رو از تو پنجره خودش هم ببینه.( دست مهندسای خونتون درد نکنه) باباش با باباش دوست بود. از این هم مطمعن بود که مامانش انقدر مهربون و مهمون نوازه که با مامان تهیونگ هم جور میشه. و اینجا تنها کسایی که با هم کنار نمیان تهیونگ و کوکه.
YOU ARE READING
𝘛𝘩𝘦 𝘞𝘪𝘯𝘥𝘰𝘸 𖧧.ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfictionجونگ کوکی که تو مدرسه با یه دانش آموز مغرور بحثش شده و برگشته خونه. ولی وقتی وارد کوچشون میشه میفهمه همون خونه خالی همسایه برای همین دانش آموز مغروره. یعنی کیم تهیونگ! چی میشه اگه این حس نفرت کم کم عوض بشه و به دید زدن پسر همسایه از پنجره تبدیل شه؟ ...