pt 6

1K 190 11
                                    

+من رو زمین میخوابم
_نمیخواد
+هوی مگه دیوونه شدی؟
_تو رو تخت بخواب منم درسام مونده میرم اتاق بغلی تا راحت بخوابی
کوک پوکر فیس به تهیونگ نگا کرد.../
+اولا اینکه ما با هم یه مدرسه و کلاس میریم. با اینکه زیاد حواسم به کلاس نیست ولی میدونم انقد تکلیف نداریم که کل شب رو لازم باشه بیدار موند، دوما اگه میدونستم همچین ادایی رو درمیاری میرفتم با گربه های خیابون میخوابیدم. من رو زمین میخوابم حرفی هم نباشه.
_باشه پس صب کن بهت بالش و پتو اضافه بدم.
تهیونگ بهش بالشت و پتو داد. یه تشک هم رو زمین کنار تخت انداخت تا بتونی راحت بخوابه. هرکدوم رفتن جای خودشونو و دراز کشیدن. به سقف خیره بودن و خوابشون نمیبرد. تا اینکه کوک تصمیم گرفت با حرف زدن خودشونو خسته کنن و بخوابن. پس اینطور شد که سر صحبت رو باز کرد......
+کی فکرشو میکرد دشمنش تو یه روز دوبار کمکش کنه. اونم در حد لالیگا!!! گرفتن نمره کامل یا پناه دادن این وقت شب، کدومشو میخوای اول براتون جبران کنم سرورم؟
_چرا فک میکنی من دشمنتم کوک؟
+عامممم...شاید بخاطر اینکه مثل آدم باهام حرف نمیزنی
_که اینطور. پس بخاطر این رفتارام ازت معذرت میخوام
جونگ‌کوک>>>>>>جونگ شوک
+هی هی نمیخواد معذرت خواهی کنی تقصیر منه که اعصاب خورد کنم
_نه کوک این تقصیر منه
+چرا داری اینجوری میگی تهیونگ؟
_ببینم تا حالا از کسی خوشت اومده؟
+چطور؟؟
_وقتی کسی رو دوست داشته باشی و خالصانه اونو بخوای ولی اینو بدونی که برای تو نیست سعی میکنی ازش دور شی. درسته سخته ولی این تنها راهه تا کمتر درد بکشی. من هیچوقت دوستی نداشتم. چون فکر میکردم اینکار باعث اذیت شدن دوستام بشه و با من احساس راحتی نداشته باشن. حالا که امشب کنار همینم و داریم راحت حرف میزنیم و کسی برای اون یکی گارد نگرفته، میخوام یه رازی رو بهت بگم.
+(سکوت)
_کوک من با هر پسر دیگه ای که دیدی متفاوتم. من چیزی دارم که همیشه بخاطرش از درون اذیت میشدم و حتی چنبار بخاطرش شکستم.
+(سکوت)
_من گیم. اینو از وقتی که خودمو شناختم میدونستم. حالا هم عاشق شدم. عاشق کسی که سعی دارم کنارش باشم ولی خودمو ازش دور میکنم تا بهش آسیبی نزنم و بزارم مثل بیشتر مردم یه زندگی راحت داشته باشه.
+(سکوت)
_برام سواله پسر شر و شلوغی مثل تو چرا راجب این موضوع کنجکاو نیس بدونه این بدبختی که عاشقش شدم کیه؟
تهیونگ سرش رو برگردون و کوک رو دید که داشت هفت پادشاه رو خواب میدید. تهیونگ از طرفی هم کلافه شد هم خیالش راحت شد که راز مهمش رو نشنیده. چون ممکن بود بعدا ازین کارش پشیمون بشه. الان که کنار کوک بود حس راحتی عجیبی داشت. اون خواب بود و این براش مهم نبود پس بازم به حرف زدن ادامه داد. طوری که انگار کوک در اختیار گذاشته شده تا یه حرفاش گوش کنه.
_اگه یکم به رابطه خودمون فکر کنی میفهمی کسی که عاشقشم تویی. از وقتی دیدمت دوست دارم دائم باهات باشم. باهات حرف بزنم. باهات راه برم. بهترین بُعد خودم که از همه پنهونه رو بهت بدم. مگه این چیز زیادیه که مثل کاپلا و زوجای دیگه باشیم. همیشه ازین میترسیدم که بعد از اعترافم به کسی، مسخرم کنه و بعد با یه قلب شکسته رهام کنه. همیشه همین ترس منو از زندگی متنفر میکرد. لطفا تو اینکار رو نکن کوک! من عاشقت میمونم و هرچیزی که میخوای خالصانه بهت میدم فقط رهام نکن و تو هم دوستم داشته باش. بزار قبل از اینکه کاملا از این دنیا ناامید بشم طعم یه رابطه رو بچشم. دوستت دارم کوک!
تهیونگ لبخندی زد و از گوشه چشمش قطره ای اشک چکید. و بعد در همون حالت خوابش برد و اون هم خوابید.

صبح زود*
کوک تشک و پتویی که تهیونگ بهش داده بود رو مرتب کرد و سرجای خودش گذاشت. بدون اینکه سر نخی از خودش بزاره همچیز رو ردیف کرد تا دوباره از همون پنجره ای که اومده بود بره. قبل از اینکه کاملا بره پتوی تهیونگ درست کرد. با دستش و یه لبخند زیبا موهاش رو نوازش کرد. جای قطره اشکش روی صورتش مونده بود. اون رو بوسید. یه نوت از روی میز مطالعه برداشت رو روش یه یادداشت گذاشت و بعد رفت.

"تهیونگ شی بابت دیشب ممنونم. نمیدونستم چطور ازت تشکر کنم. برای همین میخوام بهت بگم بیا باهم دوست باشیم و مثل وحشیا با هم رفتار نکنیم. من میدونم دوستای خوبی برای هم میشیم.
راستی برای برنامه ریختن برای اردوی فردا بهم پیام بده یا اگه دوس داشتی همینجوری ارتباط پنجره ای داشته باشیم!D=
جونگ کوکی همسایه
(شمارش)
صبح بخیرD="


من این بوکم رو بیشتر از اون یکیا دوس دارم و واقعا تو ذهنم لحظاتی رو براش تدارک دیدم پس نمیخوام همینجوری بی حس بنویسمش و زود تموم شده پسسسسس....
اون ستاره رو بزن خدا شبتو ستاره بارون کنه🥺🤧

𝘛𝘩𝘦 𝘞𝘪𝘯𝘥𝘰𝘸 𖧧.ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now