طبق چیزی که تهیونگ گفته بود و بچه ها قرار گذاشته بودن، امشب یه جشن کوچیک برای بردشون گرفته بودن.
تهیونگ و کوک داشتن برای مهمونی آماده میشدن ولی قبلش خیلی دوس داشتن بازم از پنجره با هم حرف بزنن.
_با من ست میپوشی
+نخیر من از اون لباسای عجخ وجخ که تو میپوشی نمیپوشم.
_اوکی پس بیا همرنگ بپوشیم
+مشکی رنگ موردعلاقه من نیست
_هععییی خوبه منم بگم از لباسای رسمی خوشم نمیاد
+من ازت نخواستم بامن ست بشی
_داره قلبم میشکنه(لوس)
+سیاه و سفید خودشون یه کاپلن تازه یه تضاد هم هس که انقدر زایع نشه پیش بقیه.
_خوبه. راستی تهیونگ این یه مهمونی خودمونی و کوچیکه یه چیز راحت بپوش رسمی نپوشیا
+تو تصمیم نمیگیری من چی میپوشم.
بعد از بحث کوچیکشون پنجره هارو بستن و رفتن حاضر بشن. کوک سریعتر آماده شد ولی تهیونگ رفت دوش بگیره بعد لباساشو عوض کنه.
کوک اینجوری حوصلش سر میرفت پس نشست بازم از پشت پنجره خودش اتاق خالی تهیونگ رو تماشا میکرد.
بلاخره حمومش تموم شد و با یه حوله دور کمرش وارد اتاق شد. گونه های کوک گل انداخته بودن. چشمش همش رو تن نیمه برهنه تهیونگ میچرخید. چندبار تهیونگ رو تو این شکل دیده بود ولی بازم براش تازگی داشت.
تهیونگ موهای خیسش رو خشک میکرد و قطراتی از موش میچکید و رو کمر و سینش ریخته میشد. بخش بامزش این بود که جلوی آینه وایساده بود و بازو هاشو چک میکرد.
_لای این بازوها خفت میکنم جئون جونگ کوک
جونگ کوک خندید ولی اون خنده متوقف شد. تهیونگ حوله دور کمرش شل شد و افتاد. بدون اینکه خودش خبر دار بشه کوک اینور داشت خودزنی میکرد.
+خدایا منو ببخش به خدا هیچ قسطی از دید زدن نداشتم ولی عجب بوتی آفریدی دسخوش!
تهیونگ بیخیال حولش شده بود و به خشک کردن موهاش ادامه میداد. کوک هم بی شرمانه به بدن برهنه تهیونگ از پشت نگاه میکرد. ولی یه اتفاقایی داشت اون پایین تر میوفتاد.
+فاک. کوک تو چیکار کردی
با دیدن شیطنت عضوش سریع بلند شد و به سمت دستشویی دویید. شلوارش رو درآورد و مجبور شد خودش ناچارن کارشو راه بندازه.
+عاااححح تو دیگه کی هستی کیم
دستشو سریعتر تکون میداد و لحظه ای بعد خودش رو ارضا کرد. نفس نفس میزد و زیر لب هم به تهیونگ میخندید. دیگه نخواست بیشتر از این ادامه بده و همچی رو پاک کرد. سریع پله ها رو پایین رفت و از خانوادش خداحافظی کرد.
تهیونگ رو خبر کرد و با هم سمت مهمونی مدرسه راه افتادن. تهیونگ از موتور روندن کوک کمی میترسید و محکم کمر کوک رو چسبیده بود.
+هعی یکم اروم دارم خفه میشم
_ببخشید.
این دفعه دستاشو دور کمر کوک شل تر کرد.
_کمرت خیلی باریکه کوک!
+برا حلقه شدن دورش خوبه نه؟
کوک میخواست تلافی کنه. میخواست تلافی کنه و تهیونگ رو با حال پریشون و تحریک شده تنها بزاره. همونطور که هروقت خودش با تصورات خیس و دیدن صفحه هایی مثل امروز شق میکرد و تهیونگ کنارش نبود که کمکش کنه.
_منظورت حلقه شدن دست دورشونه؟
+نمیدونم شایدم پا!
_هر هر چقدر تحریک کننده
کوک تو قدم اول شکست خورد ولی نمیدونست تهیونگ اون پشت داره خودشو میزنه اون راه.
بلاخره میرسن. صدای موزیک و خوشگذرونی بچه ها تا دم در هم میومد. وارد مهمونی میشن و همه رو درحال رقصیدن و گپ زدن و نوشیدن میبینن.
+نام! نوشیدنی الکلی که برا دبیرستان ممنوعه اینا رو چطوری جور کردین؟
»برا بچه مچه ها ممنوعه شما که سال آخرتونه. سال دیگه دانشگاهی میشین براتون آزاده. میخورین دوتا لیوان بریزم؟
_بطری رو بده.
+تهیونگ؟؟
_چیه؟! میخوام باهات مسابقه بدم. ببینم کی هنوز بچس و ظرفیت الکلش پایینه!
+خودت خواستی
بطری رو از دوستشون لینام میگیرن و میرن یه گوشه میشینن.
+خب که ببینیم کی ظرفیتش پایینه!
_صب کن جناب کوک فکر کردی به همین راحتیه
+عام... وسطاش میتونیم یه استراحتی کنیم نه؟!
_البته چرا که نه
»هییی بچه ها بیاین قبل اینکه مست و پاتیش بشیم یه عکس یادگاری دسته جمعی بگیریم.
همگی رفتن و عکس دسته جمعی گرفتن و برگشتن تا به دیوونه بازیاشون ادامه بدن.(کات تهکوک)
بطری اولی رو خیلی زود تموم کردن و رفتن سراغ دومی.
کوک دیگه آخر آخراش بود داشت مست میشد.
+من پا میشم یکم برقصم
_منم تماشات میکنم
کوک نیشخندی زد چون یه نقشه ای داشت. مگه دختری هم بود که بخاطر دنس کوک خودشو پاره پاره نکنه، تهیونگ که کاری نداشت.
کوک موزیک درخواستی داد و بقیه هم وسط رو بخاطر کوک خالی کردن تا فقط اون برقصه و همه نگاش کنن. چون میدونستن کوک تو این زمینه تکه. ولی دانش اموزی که تازه اومده بود مدرسشون از اتفاقایی که قرار بود بیوفته خبر نداشت:)
YOU ARE READING
𝘛𝘩𝘦 𝘞𝘪𝘯𝘥𝘰𝘸 𖧧.ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfictionجونگ کوکی که تو مدرسه با یه دانش آموز مغرور بحثش شده و برگشته خونه. ولی وقتی وارد کوچشون میشه میفهمه همون خونه خالی همسایه برای همین دانش آموز مغروره. یعنی کیم تهیونگ! چی میشه اگه این حس نفرت کم کم عوض بشه و به دید زدن پسر همسایه از پنجره تبدیل شه؟ ...