این پارت یکم ورزشه🏀
هر روز اتفاقای خوبی برای جونگ کوک و تهیونگ میوفتاد. اتفاقای بد هم بود. مثل همه کاپل ها زوج ها. ولی بدتر از همه این بود که رابطه عاشقانشون افشا بشه و توسط آدمای بی احساس مسخره بشن. بد جلوه بشن و طرد بشن. ولی این زیاد هم مهم نبود. اگه این عشق تا آخر عمرشونم مخفی میموند مهم نبود. اونا باز هم همو دوست داشتن و برای هم کم نمیزاشتن.
بازم تهیونگ به کوک کمک میکرد امتحاناشو پاس کنه.
شبایی که ولگردی کوک زیاد طول میکشید بازم تهیونگ اونو به اتاقش دعوت میکرد.
کوک بازم از پنجرش تهیونگ رو دید میزد.
بازم تو مدرسه کل کل میکردن ولی بعدش زود آشتی میکردن.
رابطه بینشون زیباترین چیزی بود که میشد وجود داشته باشه:)
.
.
روز مسابقه بود. کوک و همتیمیهاش آماده بودن و به صف وایساده بودن. تهیونگ هم با یه تخته شاسی تو بغلش دنبال مربی میرفت. مسابقه بین مدارس، برای کوک خیلی مهم بود. چون رو مدرسش تعصیب داشت و میخواست که مثل هرسال اول بشه. بازی اول بسکتبال بود.
مسابقه شروع میشه و هردو مدرسه با قدرت شروع میکنن. همون بار اول کوک کلی امتیاز برای تیمش جمع میکنه. بعد از پرتابی که توپ رو توی تور مینداخت، برمیگشت و تهیونگ رو نگاه میکرد. تهیونگ هم براش دست میزد و تشویقش میکرد. صدای جیغ و داد های طرفدارا براش مهم نبود. کوک فقط لبخند تهیونگ و تشویق اونو میدید.
نیمه اول به نفع مدرسشون تموم میشه و همه میرن برای استراحت نیمه دوم.
تو رختکن همه عرقاشونو خشک میکنن و از هیجانشون حرف میزنن. آب میخورن و تجدید قوا میکنن یا نیمه دوم رو هم خوب بازی کنن. مربی و دستیارش وارد رختکن میشن.
&بچه ها بهتون تبریک میگم. تا الان ما برنده ایم ولی هیچ کس از نیمه دوم خبر نداره. پس نزارین بازی برگرده. همینجور با قدرت پیش برین افرین
»اگه توپ رو به کوک برسونیم مطمعنا اون توپ امتیاز میشه پس همه سعی کنن توپ رو به کوک برسونن و یه تعداد هم اونو پوشش بدن تا راه براش باز باشه
&حق با لینامه. استراتژی خوبیه پس کارتونو خوب انجام بدید. الان هم برگردید زمین الان نیمه دوم شروع میشه.
همه پاشدن و دنبال مربی رفتن. آخر از همه کوک و تهیونگ موندن.
_چرا پانمیشی قهرمان؟ الان بازی شروع میشه
+خستم
_همه خستگیشون در رفت فقط تو موندی!
+اونا چیزی داشتن که خستگیشون دربره اما من....
_تو چی؟
+یعنی پارتنرم نمیدونه من با لباش خستگی از تنم در میره؟(لوس)
_هیششش یکم آروم. شانس آوردیم کسی اینجا نیس
+عوووممم(لباشو جمع کرده بوس میخواد)
تهیونگ نزدیکش میشه و یه بوسه آروم روی لبای کوک میزاره. کوک دستشو پشت گردن تهیونگ میبره و بوسشونو طولانی میکنه. صدای طرفدارا بیشتر میشه که نشانه اینکه بازی داره شروع میشه. با بی میلی از هم جدا میشن.
_برو برنده شو
+ممنون بابت انرژی زا
کوک یه چشمک میزنه و به سرعت از رختکن بیرون میره. تهیونگ با گونه های سرخ دستشو روی لباس میزاره و زیر لب زمزمه میکنه
_انرژی زا!!؛)
سوت*
امتیاز اول برای تیم اونا
امتیاز دوم برای تیم اونا
امتیاز سوم
و همینجور ادامه داشت.
صدای تشویقا همجا رو برداشته بود. همچیز اروم پیش میرفت. کوک پشت سر هم امتیاز میاورد. تقریبا آخرای بازی بود و با اختلاف امتیازی که وجود داشت معلوم بود تیم کوک برنده میشه.
یکی از بازیکنای تیم حریف، وقتی کوک میخواد آخرین توپ رو امتیاز کنه به کوک تنه میزنه و میوفته زمین. همه نگران میشن. ولی تهیونگ بیشتر. سریع با برانکارد کوک رو به اتاق پرستار میبرن.
تهیونگ به زور جلوی اشکاشو نگه داشته بود ولی مثل مرغ سرکنده نمیدونست داره کجا میره و چیکار میکنه.
بازیکنی که کوک رو زمین زده بود کارت قرمز میگیره و اخراج میشه. بازی بدون کوک و با بازیکن جایگزین ادامه پیدا میکنه. مربی تهیونگ رو پیش کوک میزاره تا حواسش بهش باشه و خودش میره بازی رو مدیریت کنه.
کوک فقط پاش یه خورده رگ به رگ شده بود که خیلی کوچیک بود. ولی وقتی تهیونگ رو اونجوری دید دوس داشت بیشتر خودشو لوس کنه.
_حالت خوبه کوک؟بازم درد داری؟ میخوای بازم اسپری خنک کننده بزنم؟
+عایییی عاخخخخخ تهیونگا
_من اینجام بگو چی میخوای؟
+پام درد میکنه
_میخوای یکم ماساژش بدم از دردش کمتر شه؟
+نمیخوام خسته میشی
تهیونگ بدون توجه به حرف کوک آستیناشو بالا زد و پای کوک رو ماساژ میداد. کوک داشت بهترین و بیشترین لذت رو ازینکار میبرد.
_الان بهتری؟
+خیلی بهترم تهیونگ. مرسی
_ازین به بعد بیشتر مواظب خودت باش.
+میخوام برگردم به بازی. بچه ها دس تنهان
_نه نیازی نیست اونا بدون تو هم دارن خوب بازی میکنن تازشم دیگه آخرای بازیه.
تهیونگ از روی صندلی کنار تخت بلند شد...
_میرم به مربی بگم حالت بهتره
کوک باز خودش رو لوس میکنه. دست تهیونگ رو میگیره و نمیزاره بره.
+نههه . من پام بازم درد داره. لطفا یکم دیگه بمون.
تهیونگ برمیگرده و گونه کوک رو میبوسه.
_امروز خیلی داری خودتو لوس میکنی بی مزه. میرم و سریع برمیگردم.
کوک دستش رو میبوسه و ولش میکنن تا بره. ولی قرار بود زود برگرده.
تهیونگ از اینکه کوک داره سیاه نمایی میکنه و الکی شلوغش میکنه. برای همین رفت و با مربی بقیه بازی رو تماشا کرد. کوک که دیگه کلافه شده بود با حرص و عصبانیت پاشد و از اتاق پرستار خارج شد.
نگاه تهیونگ رو کوک که سرپا وایساده بود افتاد. کوک دستپاچه شد و خودشو زد به اون راه. بقیه مسیرشو لنگان لنگان خودشو کشوند و رفت پیش تهیونگ نشست.
+چه بی ملاحظه-_-
_ببخشید ولی حس کردم حالتون خوبه قربان
+من کاپیتان تیمم وجودم براشون حیاتیه چه دستیار بی مسولیتی
_برو بابا من که میدونم خودتو میزنی اون راه
+تهیونگااا(لوس)
_باز چیه؟
+منو تا خونه کول میکنی🥺
_وااااتتتت چقدر پر رو
+تولوخودا🥺 نمیبینی پام اوف شده
_باشه کولت میکنم ولی حیف که نمیتونی امشب بری مهمونی چون اوف شدی جئون جونگ کوک
+حالا که دارم فک میکنم بتونم حداقل با این پا برقصم
_حداقل؟؟
+بهتره حداکثرش رو نگم
_اره داری وضع خودتو بدتر میکنی.
+اره راس میگی
بازی به نفع ما تموم میشه و این پارت هم به پایان میرسه:)ووت و کامنت یادتون نره قشنگا🤍🌵

ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝘛𝘩𝘦 𝘞𝘪𝘯𝘥𝘰𝘸 𖧧.ᵏᵒᵒᵏᵛ
Фанфикجونگ کوکی که تو مدرسه با یه دانش آموز مغرور بحثش شده و برگشته خونه. ولی وقتی وارد کوچشون میشه میفهمه همون خونه خالی همسایه برای همین دانش آموز مغروره. یعنی کیم تهیونگ! چی میشه اگه این حس نفرت کم کم عوض بشه و به دید زدن پسر همسایه از پنجره تبدیل شه؟ ...