صبح، همه بچه هایی که میخواستن به این اردو تمرینی برن تو حیاط مدرسه جمع شده بودن و مربی ورزش اون ها رو سرشماری میکرد. بعد از اینکه سرشماری تموم شد و همه سوار اتوبوس شدن، تهیونگ مثل همیشه کنار پنجره نشست تا جاده سرسبزی که درانتظارشون بود رو تماشا کنه. کوک هم کنارش.
تهیونگ هندزفریش رو تو گوشاش گذاشت و پلی لیست مورد علاقشو پلی کرد. کوک حوصلش سر رفته بود. تصمیم گرفت یکم فزولی کنه و ببینه تهیونگ چه آهنگی رو گوش میکنه. همین که یکی از سرای هندزفری رو از تو گوش تهیونگ برداشت، سر تهیونگ روی شونه کوک افتاد. خوابش گرفته بود. کوک یه لبخند زد و هندزفری رو توی گوشش گذاشت:I’m going under, and this time, I fear there’s no one to turn to
من دارم میمیرم، و ایندفعه، میترسم کسی نباشه که بهش رو کنم
This all or nothing way of loving got me sleeping without you
این عاشق بودنه بدون انتخاب دیگه، باعث شده بدون تو بخوابم
Now, I need somebody to know, somebody to heal
الان، به یکی نیاز دارم که بشناسمش، یکی که خوبم کنه
Somebody to have just to know how it feels
یکی که داشته باشمش فقط واسه اینکه بدونم چه احساسی داره
It’s easy to say, but it’s never the same
گفتنش آسونه ولی هیچوقت مثل دفعه قبل نیست
I guess I kinda like the way you help me escape
فکر کنم یجورایی طوری که باعث میشی فرار کنم رو دوست دارمانقد این آهنگ زیبا بود که مثل لالایی برا کوک عمل کرد و اون هم خوابش گرفت. اون هم سرش رو به سر تهیونگ تکیه داد و خوابید.
دقیقا مثل کاپلی شده بود که داشتن به مسافرت میرفتن. هیچکس حواسش به این دو نفر نبود و همین بود که این لحظه رو شیرین میکرد.
توی دنیایی باشم که با تو توش غرق باشو واقعا زیباس. چرا هیچوقت نفهمیدم موهات انقدر نرمن. میشه خرس عروسکی من باشی؟ میشه؟!
قبل اینکه خودشون خبردار بشن دستای هم رو گرفتن و صحنه بسیار زیبایی رو خلق کردن.
سر یکی روی شونه اون یکی و دیگری هم سرش رو به دون تکیه داده!
پلی لیست زیبا و عاشقانه ای که هردو با یک هندزفری گوش میدن!
دستایی که هم رو گرفته بودن تو از کابوس تنهایی دور باشن!
کاش یکی حواسش بود و یه عکس زیبا از این زوج میگرفت. ولی تنها کسی که حواسش بود اصلا تمایلی به ثبت این لحظه نداشت. بیشتر میخواست اتوبوس رو آتیش بزنه.
لی یون سوک، یه دختر که کراش ریزی رو کوک داشت. بیشتر بخاطر عضلاتش:/ و اصلا به خصوصیات اخلاقی کوک هم نگاه نمیکرد.
کم کم دیگه رسیدن و مربی اونها از صندلی جلو دانش آموزاشو باخبر کرد. تهیونگ بیدار شد و از وضعیتی که توش بود تعجب کرد. سریع سرش رو از روی شونه کوک برداشت و باعث شد اونم بیدار شه. دستشو از دستاش بیرون کشید و هندزفریشو جمع کرد.
_هی یکم فاصلتو رعایت کن
+شما اول خوابت برد سرتو روی شونم گذاشتی
_این هندزفری تو گوش تو چیکار میکنه؟ میدونی چنتا باکتری الان بین گوشامون مبادله شد؟ اگه گوشام بعدا چرک کنه و عفونت کنه بعد به مغزم برسه میخوای چیکار کنی؟
+ترمز بریدی؟؟ دو دیقه نفس بگیر عه
اتوبوس از یه جاده پر از درخت عبور کرد و به محوطه ای که درخت کمتری داشت و حصار داشت وارد شد. بچه ها یکی یکی از اتوبوس خارج شدن. اتوبوس قرار بود اونجا پارک بمونن تا زمانی که بخوان برگردن. پس خیالشون از بابت چمدون و وسایلشون راحت بود.
وقتی اتوبوس وایساد یکی سمت دستشویی دویید تا خودشو تخلیله کنه. یکی کمرش رو کش و قوص داد. یکی هم از خجالت نمیدونست سرشو به کدوم درخت بکوبه. اون تهیونگ بود!!
#خب بچه ها برید و تو یه صف چادر بزنین. روی چادر هم اسم همگروهیاتونو بنویسید تا سر شماری شبانه راحتر باشه. اگه کسی تو چادر زدن مشکل داره لطفا از همکلاسیاش یا من کمک بگیره. بعد اینکه چادر زدین برای ناهار بیاین.
یکی از بچه ها که ظاهرا گرسنه بود، غذای ناهار رو پرسید.
#امیدوارم از کباب خوشتون بیاد چون ناهار کباب داریم. البته باید خودتون بپزید. تعداد سیخ ها زیاده.
بعد از اینکه صحبتای مربی تموم شد. همه رفتن سراغ چادر زدن.
تهکوک با موفقیت تونستن چادر خودشونو بزنن. تهیونگ رفت تا چمدونش رو بیاره. اهههه این چمدون چقدر سنگینه! کوک چمدون خودش رو برده بود. ولی برگشت تا به تهیونگ هم کمک کنه چمدونش رو ببره.
/جونگ کوک اوپا؟؟
/میشه کمک کنی این چمدونا سنگینن؟!
یونسوک داشت خودش درخواست کمک میکرد تا چمدوناش رو جابهجا کنه. کوک آماده بود تا چمدون تهیونگ رو ببره ولی برگشت و چمدون این دختر لوس رو برد. تهیونگ نمیخواست منتظر کوک باشه تا بیاد و براش چمدون جابهجا کنه. بنابراین خودش با هر زحمتی که میشد چمدونش رو کشید و داخل چادرش برد.
وقتی از چادر بیرون اومد همون یونسوک رو دید که داره دستشو مثل هرزه ها رو سینه کوک میکشه و از زور و بازوش تعریف میکنه.
/اوپااا ببخشید بهت زحمت دادم (در این موارد جایزه دهنتون رو کج کنین دوستان:)))
+نه بابا مربی خودش گفت به هم کمک کنین
/اوه درسته. چه کسی بهتر از شما برای اینکه چمدونای سنگین منو جابهجا کنه.
+ممنون از تعریفت
/وای خدایا ینی میشه قبل از مرگم بتونم سیکس پکای یه مرد واقعی رو لمس کنم (اینو بدین من پاره کنمممممم)
+فک کنم منظورتو فهمیدم ولی بمونه برا بعد. موقع ناهار میبینمت.
/بای بای جونگ کوکی اوپاااا (اسطوره صبر خودمم شما فقط بدل منید)
تهیونگ غیر قابل توصیف بود. میتونست با دست خالی یه ببرو تیکه پاره کنه. ولی تهیونگ چرا داری حسودی میکنی؟ ولشون کن بابا تو کم بلاخره نمیتونی اعترافتو به کوک کنی. نیاز نیس جوش کنی این فقط یه مکامله بین یه پسر و یه دختره که رو پسره کراش داره. ولی چیزی که تو با جونگ کوک ردوبدل میکنی یه مشت فحش و حرفای جنگیه. شاید همین راه درسته که بزاری به زندگی عادیش برسه و وارد کردن خودت، سازمان زندگیشو بهم نریزی.......
YOU ARE READING
𝘛𝘩𝘦 𝘞𝘪𝘯𝘥𝘰𝘸 𖧧.ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfictionجونگ کوکی که تو مدرسه با یه دانش آموز مغرور بحثش شده و برگشته خونه. ولی وقتی وارد کوچشون میشه میفهمه همون خونه خالی همسایه برای همین دانش آموز مغروره. یعنی کیم تهیونگ! چی میشه اگه این حس نفرت کم کم عوض بشه و به دید زدن پسر همسایه از پنجره تبدیل شه؟ ...