pt 5

1K 179 18
                                    

صبح زود تهیونگ بیدار شد و لباساش رو پوشید و سمت مدرسه رفت. کوک هم طبق ریتم روزانش بیدار شد و رفت مدرسه.
+عه امروزم تاریخ داریم؟
_آره امتحان داریم
+جاااااننن من نمیدونستم
_هیی من رو میزت یادداشت گذاشته بودم که امتحان داریم
+زبون داری برا من دراز کنی یدونه نمیتونی اونو با زبونت بهم بگی
_به من چه انقدر سربه هوایی
@خب عزیزان درست بشینین سرجاتون میخوام برگه هارو پخش کنم
+کیم تهیونگ دخلت اومده
_نگرانش نباش کوک
تغییر لحن ناگهانی تهیونگ، کوک رو از جو زمین جدا کرد. حس اعتماد عجیبی داشت. انقدر که حرف تهیونگ محکم بود. این شد که کوک سرشو انداخت پایین و فقط به برگه سفیدش نگاه کرد. سرش رو آروم برگردوند و تهیونگ رو دید. برگاش ریخت. داشت با سرعت نور برگش رو پر میکرد.
+پیست ....تهیونگ
نوشتن*
+هی.....کیم انیشتن
_کوک برگیرش
یهو خیلی جدی برگه خودش رو گرفت سمت کوک تا اونم از روش بنویسه. یه لحظه اشک تو چشمای کوک جمع شد. برگه رو از تهیونگ گرفت و حواسش بود که استاد نفهمه.
تا حالا کسی همچین لطف بزرگی رو بهش نکرده بود. حالا برگه بیخیال، حتی یه سوال هم بهش نرسونده بود. همچین حرکتی از کسی که تو ذهنش ازش یه دشمن ساخته بود بعید بود. ولی تهیونگ خیلی نامحسوس هواشو داشت.

بعد از دادن برگه و اصلاحش*
@بچه ها امروز یه شاهکار داریم!! جئون جونگ کوک بعد از سال ها نمره کامل رو گرفته.
+استاد واقعا؟؟
@فک کنم اون روز که با تهیونگ شی درس خوندی روت تاثیر گذاشته
+ته....یونگ
زبونش بند اومده بود. کوک به این راضی بود که نمرش کم نشه ولی الان نمرش کامل شده. از کلاس اول دبستان تا همین دبیرستان هیچ نمره کاملی نداشته.
@به نظرم خیلی به نفعته که با تهیونگ شی تو یه گروه باشی. هم تو گروه نداری هم تهیونگ شی تازه وارد کلاس شده اگه باهم همگروهی بشید خیلی عالی میشه.
_+خیلی ممنون استاد

بعد از تموم شدن کلاس تاریخ*
+تهیونگا
_چیه
+مم....ممنون
_اگه نمرت کم میشد قیامت به پا میکردی که تهیونگ بهت نگفته امتحان داشتیم اون موقع همه چوبا سر من میشکست
+پس تشکرم رو ازت پس میگیرم وظیفت بود آقای کیم
_هوووف چقد کله شقی

زنگ ورزش*
معلم وارد شد و از تهیونگ خواست اسامی بچه ها رو توی رشته های مختلف برای المپیاد مدرسه‌ای بنویسه.
کوک تقریبا تو همه رشته ها ثبت نام کرد:/
_شطرنج؟
اینبار کوک صداش درنیومد
_هی جونگ کوک بیا اینم ثبت نام کن تموم شه
+نه فک کنم مناسب خودته
_باشه. مربی کار من تموم شد
#خب عزیزان ما فردا کلاس نداریم ولی پس فردا یه اردوی تمرینی داریم.
کل کلاس یه هوفی از سر ناراضی بودن کردن
#ناراحت نباشین با مدیر حذف زدم قراره روز اولو کلی تفریح کنیم بعد تمرینات رو شروع کنیم.
هوراااااا~~~
#لطفا گروه هارو بهم نریزین و بزارین همونجوری بمونه
جونگ کوک به همگروهی خودش نگاه کرد.
_فردا بیا خونمون برنامه بریزیم چیا باید برداریم
+من پامو خراب شده تو نمیزارم
_هرجور راحتی
بعد از گذشت چنتا کلاس دیگه مدرسه تموم شد و هرکس خونه خودش رفت.

شب*
جونگ‌کوک لباساشو پوشید و کولش رو برداشت و رفت پی گشت شبانه خودش تو خیابونا.
&پسرم داری کجا میری؟
+مامان جان من میرم کتابخونه با دوستام درس بخونم
&مواظب خودت باش
+خداحافظ
شبگردی و خوشگذرونی کوک اونقدر طول کشید که نفهمید کی ساعت از ۱۲ هم گذشته. ساعت ۲ بود!!! میترسید بره خونه خودشون چون باباش دعواش میکرد. حالا باید چیکار کنم خدایا. رفت جلو در خونشون و یه نگاه به پنجره ها انداخت. همه چراغا خاموش بودن جز چراغ اتاق تهیونگ. از دیوار بالا رفت و تقی به شیشه زد.
تهیونگ متعجب رفت جلو پنجره و بازش کرد.
+راپونزل میتونم بیام تو؟
_رفتی ولگردی الانم میترسی بری خونه بابات
+تورو خدا بزار بیام تو
_کی بود میگفت من پامو خراب شده تو نمیزارم
+اون صب بود الان شبه بیخیال شو بزار بیام
تهیونگ هوفی کشید و از دست کوک گرفت کشیدش تو.
_بیشتر شبیه اسپایدر منه تا راپونزل
+تو چرا این موقع بیداری؟
_داشتم درس میخوندم
+بسه تورو خدا انقدر خرخون ندیده بودم چشمات عین کاسه خونه. چی بهتر از خواب آخه.
تهیونگ داشت دروغ میگفت. داشت گریه میکرد. بخاطر اینکه نمیتونست گرایشش رو تغییر بده. از یه جهت هم نمیتونست انقدر راحت به کسی که دوستش داره اعتراف کنه. چون از واکنشش میترسید. برای همین سعی میکرد با تند خلقی با کوک، افکار اونو از خودش دور کنه. این واقعا براش سخت بود و تحملش رو نداشت. برای همین چاره ای جز گریه های شبونه نداشت.
+خب من رو زمین میخوابم.
_نه
.....(ادامه دارد🌝🙈)

قرار بود صبح آپ کنم ولی ببخشید که بدقولی شد
بجاش این پارت طولانی تره
حالا بیاین فک کنیم شب قراره چه اتفاقایی بیوفته؟🙈

𝘛𝘩𝘦 𝘞𝘪𝘯𝘥𝘰𝘸 𖧧.ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now