بعد از یه چرت طولانی از ساعت ۲تا ۶ بیدار شد. خواهرش اومد تو اتاق به هم ریختش که جا برا پا گذاشتن نبود.
&جونگ کوکا پاشو بیا شام بخور
+اومدم
با شلوارک صورتی طرح خرگوش و تیشرت اورسایز از اتاق بیرون رفت. پاهای برهنش پله ها رو پایین طی میکرد و دستش تو موها و صورت ژولیدش بود. وقتی به آخر پله ها رسید صداشو برای مامانش لوس کرد
+مامانی مگه نگوفتم منو برا شام صدا نکون لالا بودم
یه لحظه چشماشو باز کرد و موقعیتی که توش گیر کرده بود رو دید. اگه شما جای کوک بودین الان شلوارتونو خیس کرده بودین. قیافه متعجب شش نفر!! ولی بین اونا یه نفر بود بیشتر از تعجب، سعی داشت خنده خودشو کنترل کنه. داشت تمام اندام های بدنش تکه تکه میشد. پدر و مادر تهیونگ و کوک همچنین خواهر کوچکتر کوک. همه پشماشون ریخته بود. کوک بعد از اینکه تونست خودش رو دربیابه با سرعت پله ها رو برگشت و خودشو پرت کرد تو اتاقش. سریع لباسشو عوض کرد. یه شونه به موهاش زد و اسپری رو روی خودش خالی کرد. تو آینه خودشو چک کرد و دوباره برگشت طبقه پایین. همه همونجوری خشکشون زده بود.
+عام سلام خوش اومدین به خونه ما ببخشید اون دوستم بود حالش خوب نیس هی توهم میزنه فک میکنه خونه خودشونه. اوکی بریم شام بخوریم
سر میز شام نگاه سنگین تهکوک رو هم بود. کوک داشت به ماجرای اینکه چرا خانواده تهیونگ شام رو اومدن خونشون گوش میداد.
مامان کوک: راستش گفتم شما که تازه اسباب کشی کردیم الان همه وسایلتون بهم ریختست و نمیتونین غذا درست کنین. گفتم دعوتتون کنم و به عنوان خوش آمد گویی ازتون پذیرایی کنم
مامان ته : ممنون خانم جئون شما خیلی مهربونید لازم نبود میتونستیم شام رو بیرون بخوریم.
بابای کوک: اصلا حرفشم نزنید. میدونید غذای بیرون چقد ضرر داره. غذای خونگی سالم ترین غذاست شما که دکترید باید اینو بهتر بدونین.
همه داشتن با مهربونی و دلسوزی با هم حرف میزدن ولی تهکوک چیزی مخالف اونا بود.
تهیونگ با پوزخند بخاطر اتفاق چند لحظه پیش به کوک زل زده بود و کوک هم با خشم بهش خیره بود. بیشتر چشمشون به هم بود تا به چیزی که دارن میخورن.
_نگفته بودی دوستت باهات زندگی میکنه؟
+خب که چی
_گشنش نمیشه؟
+به تو چه گشنش میشه یا نه
_من که میدونم داره گندکاریتو جمع میکنی
&کوک یکم معدب باش اوپا مهمونه؟
+اوپاااااا؟
_اونی خجالتم نده بزار راحت باشه
+اونیییییی؟ خطای 404
&کوک نمیدونی اوپا تهیونگ چقدر مهربون و معصومه. من اولش که دیدمش فکر کردم فرشته اومده تو کوچمون. قراره کل گلای کوچه بخاطر اوپا تهیونگ شکوفه بدن.
_اونی داری زیاده روی میکنی
+تو این مورد باهات موافقم عوضی
با حرص از سر میز بلند میشه....
+بخاطر غذا ممنون. اوما خیلی خوشمزه بود. من میرم تکالیفمو انجام بدم.
تهیونگ میدونست بخاطر تکلیف نیست و فقط داره از جمع دور میشه.
بعد از تموم شدن شام تهیونگ از خواهر کوک خواست تا اتاق کوک رو بهش نشون بده.
پله ها رو بالا رفتن و با اتاق کوک رسیدن. قبل اینکه در رو باز کنن خواهر کوک بخاطر شلخته بودن اتاق داداشش عذرخواهی کرد. در رو آروم باز کردن که دیدن کوک دوباره گرفتن خوابیده. تهیونگ رو به خواهر کوک گفت که از اتاق بره و خودش کوک رو بیدار میکنه و ازش خداحافظی میکنه.
خواهر کوک رفت اتاق خودش و تهیونگ پشت سرش در رو بست. واقعا اتاق شلخته ای بود. با یکم سرک کشیدن تو وسایل کوک، نقاشیا و طراحیاشو پیدا کرد. واقعا یه شاهکار بودن. موضوعات خاصی نداشت ولی میتونست یه روح آشفته رو التیام بده. انقدر که با ظرافت و زیبا بود. رفت و کنار تخت به پهلو نشست و به کوک نگاه کرد. همچین شخصی وحشی و بی اعصابی وقتی خواب بود خیلی ناز و خواستنی بود. تهیونگ هم نتونست مقاومت کنه . خم شد و روی پیشونی کوک رو بوسید.
_خداحافظ اوپا
و بعد از اتاق خارج شد. به خانواده خودش پیوست تا باهاش به خونه برگرده.
&کوک برا بدرقه نیومد بزار برم صداش کنم
+نه نمیخواد من ازش خداحافظی کردم. خستس بزار بخوابه. خداحافظ خانواده جئون امشب خوشحالمون کردین.
وقتی برگشتن خونه تهیونگ همش کنار پنجره بود همش جونگ کوک رو دید میزد. تا اینکه نفهمید کی جلوی پنجره خوابش گرفته.

KAMU SEDANG MEMBACA
𝘛𝘩𝘦 𝘞𝘪𝘯𝘥𝘰𝘸 𖧧.ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fiksi Penggemarجونگ کوکی که تو مدرسه با یه دانش آموز مغرور بحثش شده و برگشته خونه. ولی وقتی وارد کوچشون میشه میفهمه همون خونه خالی همسایه برای همین دانش آموز مغروره. یعنی کیم تهیونگ! چی میشه اگه این حس نفرت کم کم عوض بشه و به دید زدن پسر همسایه از پنجره تبدیل شه؟ ...