Part 31⛓

5.6K 649 90
                                    


در خروجی با سر و صدا باز شد و محکم به دیوار برخورد کرد. تهیونگ و جونگوک به در خیره شدن. نوری که وارد شد چشم هاشون رو آزار داد، تهیونگ اخمی کرد و بیشتر به جونگوک چسبید، زیر دست های هیکلی پدرش سمتشون قدم برداشتن، وارد اتاقک خالی شدن، هانسانگ هم وارد اتاق شد و با نیشخند شیطانی به صورت اخمو و ترسناک تهیونگ زل زد و در حالی که از سیگار بین انگشت هاش کام می گرفت با خنده ی شیطانی گفت:
_ مشتاق دیدار کیم ویکتور!
و نگاه پر تحقیر و کثیفش رو به جونگوک دوخت و با ابروهای بالا رفته اش گفت:
_ پس ادلر اینه!
جلو رفت و درست مقابل جونگوک ایستاد، دستشو پایین برد و فکش رو توی دستش گرفت و به صورتش زل زد، جونگوک با اخم های درهم صورتشو سمت راست متمایل کرد ولی هانسانگ دست بردار نبود! با خنده ی حال بهم زنی گفت:
_ اون صورت بی نظیری داره! حق رو بهت میدم که بخاطرش به این وضعیت رقت بار بیوفتی بدبخت!
و باز هم صدای قهقهه های رو اعصابش تو فضای تنگ اتاق پیچید.
تهیونگ دندوناشو روی هم فشرد و با فریاد و وحشیانه کمی روی زمین لم داد و لگد محکمی تو فک هانسانگ پیاده کرد!
مردک کریه ناله ای سر داد و دستشو روی فکش گذاشت و عقب عقب سمت دیوار رفت و روی کمرش خم شد!
اون دو مردک با هیکلای درشتشون سمت تهیونگ قدم برداشتن و دو طرف بازوش رو گرفتن، بخاطر ضربه ی محکمی که به فک هانسانگ زد طناب دور مچ پاش پاره شد، اون وقتی عصبی میشد وحشتناک میشد!
هانسانگ بالاخره دست از آه و ناله کردن برداشت! و سرش رو به چپ و راست حرکت داد و همونطور که دستشو روی فکش گذاشته بود با صورت توهم از درد سمت تهیونگ قدم برداشت و با لحن خشنی غرید:
_ هردوشون رو تا حد مرگ شکنجه کنین، اون توله سگ چشم آبی هم با من!
اون دو نفر تهیونگ رو از روی زمین بلند کردن، دو نفر دیگه هم سراغ جونگوک رفتن که با صورت بی حسی به هانسانگ خیره نگاه می کرد، با نگاه ترسناک و اخم غلیظش!
اون رو هم از روی زمین بلند کردن، وحشیانه تقلا کرد که باعث شد اون دو لحظه ای دستاشون شل بشه و جونگوک با لگد وسط پاهای یکیشون رو هدف قرار بده!
مرد روی زمین خم شد و ناله ی عمیقی سر داد، یکی دیگه شون خواست بهش حمله کنه که جونگوک طناب باز شده رو از دور بازوهاش پایین هل داد و تو هوا چرخید، لگد محکمی تو صورتش زد. تهیونگ هم از فرصت استفاده کرد؛ با اینکه از فن هایی که ادلر رو اون دو مرد پیاده می کرد متعجب شده بود، طناب شل شده رو با چند تا تقلا از دور دستاش بیشتر باز کرد و با سرش به سر مردی که بازوی راستش رو چسبیده بود ضربه زد، دردش گرفت ولی اهمیتی نداد.
این باعث شد مردی که دست چپش رو چسبیده هل بشه و تهیونگ مشت محکمی تو شکمش پیاده کنه و سرشو تو دستاش بگیره، تو یه حرکت سرشو پایین هل داد، عصبی خندید. سرش رو به ضرب سمت راست خم کرد، صدای شکستن استخون گردنش دلخراش و آرامش دهنده بود!
ناله ی مرد قطع شد و جسم بی جونش با سر و صدا پخش زمین شد!
هانسانگ بیخیال از سیگارش کام گرفت، بین لب هاش گذاشتش و شروع به دست زدن کرد و با خنده رو به اون دو گفت:
_ براوو...شما دو نفر با هم تیم خوبی میشین!
تهیونگ دندوناشو محکم بهم فشرد و سمتش حمله ور شد، قبل اینکه مشتش رو تو صورتش پیاده کنه هانسانگ از زیر کتش
اسلحه ش رو بیرون آورد و سر جونگوک رو نشونه گرفت با پوزخند و ابروهای بالا انداخته گفت:
_ دست بی مصرفت رو بنداز پایین تا مغزش رو متلاشی نکردم! مارلون تو و این هرزه رو به من سپرده، پس ممکنه هر بلایی سرتون بیارم!
و خندید، تهیونگ دستشو مشت کرد و پایین انداخت، از بین دندون های بهم چفت شده اش غرید:
_ حروم زاده، می کشمت!
هانسانگ با حالت حرص دراری شونه هاشو بالا انداخت و فریاد زد:
_ بیایین تو!
و حدود هفت هشت نفر وارد اتاق شدن، تهیونگ با دیدن اون ها
ناامیدانه به جونگوک زل زد که با نگاه برنده ای به هانسانگ خیره شده و حرفی نمیزد، بیشتر از همه این سکوتش بود که آزارش می داد، چرا حرفی نمی زد؟!
سمتشون اومدن، بازوهاشونو گرفتن و اینبار با دستبد های آهنی و زنجیر هر دوشون رو بستن و وحشیانه از اون اتاقک بیرون بردن، این بین تهیونگ سمت جونگوک برگشت که نگاه برنده اش رو به اطرافیانش دوخته بود ولی نمی تونست کاری انجام بده!
صورتش جمع شد و نگاهشو ازش گرفت بیشتر از این نمی تونست بهش نگاه کنه، برای چندمین بار وقتی که ادلرش توی دردسر میوفتاد نمی تونست نجاتش بده، برای هزارمین بار نمی تونست ازش محافظت کنه...
اون دو رو سمت انبار مقابلشون بردن و وحشیانه روی زمین هل دادن، زنجیراشونو کشیدن و مجبورشون کردن دوباره از روی زمین بلند شن! مچ دستای جونگوک درد گرفتن، نگاه خیره ی تهیونگ بیشتر ناراحتش می کرد، دلش نمی خواست به تهیونگ نگاه کنه، می دونست به غرورش بر می خوره! پس تمام سعیش رو می کرد تا بهش خیره نشه!

The Trap | VKOOK Where stories live. Discover now