𝑷𝒂𝒓𝒕 1

150 30 6
                                    

۳۰ نوامبر ۱۹۸۹ ( رُم ایتالیا)

_عزیزم؟ نمیای؟

چشماش رو از تابلوی اعلانات گرفت و به دختر خیره شد.

_اومدم!

دختر پالتوی خز و کرم رنگش رو از تن درآورد و بدست گرفت.
پسر دستش رو پشت کمر دختر و اون رو هدایت کرد.

_یونگی؟؟

منتظر به پسر نگاه کرد تا توجهش رو جلب کنه.

_بله؟

دختر مضطرب پلک زد و ادامه داد.

_من امشب میرم خونه ی دوستم!

_مشکلی نیست.
با چشم های درشت شده به یونگی نگاه کرد. آروم لب زد.

_همین؟

یونگی همون طور که به جلو چشم دوخته بود حرف زد.

_چیز دیگه ای باید بگم؟

_به بابام که نمیگی؟

یونگی متعجب سرش رو به سمت دختر چرخوند.

_مثل اینکه یادت رفته؟

با رسیدن به در سالن اصلی، دختر حرفی که روی لبش بود رو خورد و وارد شد. یونگی که به نشونه ی احترام بعد از دختر وارد شده بود، چشماش رو در تمام سالن چرخوند. ده ردیف صندلی در کنار هم چیده شده بودند. زنان و مردان با لباس های متفاوت و رنگارنگ نشسته بودند و منتظر به سکو نگاه میکردند.

_پسرِ تو اینجا خیلی معروف شده!

یونگی متعجب به دختر نگاه کرد وسوال پرسید.

_کی رو میگی؟

دختر به پوستر توی دستش اشاره کرد و لب باز کرد.

_پارک جیمین دیگه!

یونگی سرش رو به نشونه ی اینکه متوجه شده تکون داد و مثل بقیه به رو به رو خیره شد.
ناگهان روشنایی کل سالن کم شد و تنها نقطه ی کوچکی از سکو روشن بود که نشون دهنده ی ورود پارک جیمین بود.
یونگی به خاطر نشستن در ردیف اول دید واضح و خوبی به پسر داشت. در تمام مدت به حرکات جیمین خیره بود تا زمانی که اهنگ به پایان رسید. جیمین بعد از تعظیم کوتاهی از کنار سکو خروج کرد. از روی صندلی بلند شد و رو به دختر حرف زد.

_سوجین؟ چیزی میخوری؟

دختر که هنوز هم محو سکو ی خالی بود، بعد از شنیدن اسمش به سرعت به سمت یونگی چرخید و متعجب بهش نگاه کرد.

_چی گفتی؟

_گفتم چیزی میخوری؟

سوجین که تازه منظور یونگی رو گرفته بود سرش رو به نشونه ی نفی تکون داد. یونگی سری تکون داد، به سمت در خروجی رفت و دختر رو متعجب کرد.

_جایی میری؟

یونگی لبخند حرصی زد و گردنش رو به سمت سوجین چرخوند.

𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝒅𝒆𝒂𝒕𝒉 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora