𝑷𝒂𝒓𝒕 6

62 17 22
                                    

ایتالیا رم
۱۶ دسامبر ۱۹۸۹

_چون تو بهترین افسرمون هستی کیم! من میخوام حتما این کار انجام بشه!

‏اخم ریزی کرد و پرونده رو از دست مرد گرفت. تشکر کوتاهی کرد و حرف اضافه تری نزد.

‏_ممنون از اعتمادتون!

‏به سرعت از دفتر رئیس خارج شد و به سمت اتاق خودش رفت. پرونده رو روی میز کوبید. موهاش رو توی دست گرفت و با صدای تقریبا بلندی حرف زد.
‏_چرا من؟؟؟؟؟؟؟؟؟

‏:چون تو از نژاد خودشون هستی و مجبوری کیم حرف دیگه ای نشنوم!:
حرف مرد توی سرش تکرار شد و اون رو کلافه تر کرد.
‏پشت میزش نشست و نگاه کوتاهی به پرونده انداخت.
جئون جونگکوک، رئیس تشکیلات خودگردان... من باید اونو راضی کنم تا باهامون همکاری کنه؟ اخ خدای من!!!
کلافه از اطلاعات و گنگ و نامعلوم، سرش رو روی میز گذاشت و چشماش رو بست.
____
کره جنوبی سئول

_اینجا واقعا... نمیدونم چی بگم...

چمدون رو به سمت یکی از اتاق های داخل خونه بُرد و سرش رو سمت پسر کوچیکتر چرخوند.

_خیلی کوچیکه می دونم!

یونگی لبخند خجالتی زد و دستی به موهاش کشید.

_کوچیک؟ این یه شوخیه دیگه؟ اینجا محشره!! هم.. هم بزرگه... هم خوشگله!!

جیمین به سمت یکی از مبل های کلاسیک داخل خونه رفت و روی اون نشست. با ذوق پنهان نشدنی روی مبل دست کشید و حرف زد.

_مخمل مشکی روی این مبل سلطنتی؟! وای خدای من!! خونه ات مثل یه قلعه ی قدیمی میمونه!

یونگی خنده ی کوچیکی به خاطر ذوق پسر کرد و بررسی کردن اتاق از اونجا خارج شد.
جیمین تو کل خونه می چرخید و متعجب نگاه میکرد. پرده ی مشکی رنگ کنار زد و نگاه کوتاهی به خونه های اطراف کرد.
_چشمات خسته نمیشه همه چی مشکی؟
متعجب و گیج شده سوال پرسید و یونگی رو مورد خطاب قرار داد. دوباره به سمت وسایل خونه هجوم بُرد.

_من سفید رو دوست دارم!

یونگی به آرومی لب زد، حتی نمیدونست جیمین شنیده یا نه! به پسر نزدیک شد و با دست به یکی از مبل ها اشاره کرد.

_چرا نمیشی؟

جیمین به سرعت روی مبل جا گرفت و نگاه کنجکاوش رو به یونگی داد.

_پس چرا؟

پس جیمین شنیده بود.
پسر به وسایل خونه اشاره کرد و متعجب دستی به موهاش کشید. یونگی خنده ی ریزی به وضعیت جیمین کرد و جواب سوالش رو داد.

_دلیلش مسخره اس... اما وقتی میخواستم وسایل خونه رو بخرم،.. میدونی یه جورایی..

لبخند خجالتی زد و دستش رو به موهاش رسوند.

𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝒅𝒆𝒂𝒕𝒉 Où les histoires vivent. Découvrez maintenant