𝑷𝒂𝒓𝒕 4

72 19 29
                                    

ایتالیا رم

۱۵ دسامبر

جیمین همون طور که لیوان قهوه ی داغ رو بدست داشت، به سمت تلفن رفت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.

_بفرمائید؟

دو شخص توی خونه فقط به قسمت حرف های جیمین دست رسی داشتند.

_چرا زنگ زدی؟

جیمین لیوان رو توی دستش جابه جا کرد.

_اگه کار مهمی نیست قطع میکنم!

اما همین که خواست تلفن رو قطع کنه، با حرفی که شخص پشت تلفن زد متوقف شد. لیوان قهوه روی دستش خالی شد و گوشی از دستش افتاد. لیوان به زمین خورد و هزار تیکه شد. یونگی و تهیونگ با دیدن وضعیت جیمین به سمتش دویدند. تهیونگ بازوی جیمین رو توی دست گرفت و پسر رو کمی به خودش نزدیک کرد.

_چیشده جیمین؟؟

اما جوابی دریافت نکرد. جیمین هنوز هم توی شک بود. یونگی به دست جیمین نگاه کرد، به خاطر داغی قهوه سوخته بود.!

_دستش سوخته!

یونگی به آرومی گفت و توجه تهیونگ رو به سمت دست جیمین کشوند. جیمین همون طور که به روبه رو خیره شده بود، به آرومی لب زد.

_مُرده...

خیلی آروم گفت، اما دو پسر متوجه شدند، تهیونگ به سرعت پرسید.

_کی جیمین؟ کی؟

یونگی به سمت آشپزخونه رفت و لیوان کوچیکی رو از آب پر کرد.
تهیونگ جیمین رو به سمت کاناپه بُرد و به آرومی اون رو نشوند. یونگی لیوان آب رو جلوی صورت جیمین گرفت، تا حتی شده کم اما بنوشه!

_به امید کی برگردم...

جیمین آروم با خودش حرف میزد، اما تهیونگ سعی میکرد جواب رو پیدا کنه.

_جیمین بگو چیشده!؟؟؟

کمی از حالت شوک خارج شد، سرش رو سمت تهیونگ چرخوند و بهش خیره شد.

_مامانم مُرده...

قطره اشکی از گونه های جیمین سر خورد و صورتش رو خیس کرد.
تهیونگ متعجب و گیج از چیزی که شنیده بود دوباره سوالش رو مطرح کرد.

_کی مُرده؟

جیمین دست هاش رو از شدت عصبانیت و ناراحتی به سینه ی تهیونگ کوبید و فریاد زد.

_مامانم... مامانم مُرده!!!!!!!!!

یونگی به حرکات پسر خیره بود. اما چیزی برای گفتن نداشت. سرش رو با ناراحتی پایین انداخت.
جیمین به سرعت از جاش بلند شد. خواست به سمت اتاق بره که تهیونگ مچش رو اسیر کرد.

_چیکار میکنی جیمین؟

جیمین اشک هایی که همچنان سرازیر بودند رو پاک کرد و مچش رو آزاد کرد.

𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝒅𝒆𝒂𝒕𝒉 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora