ایتالیا رُم
۲۰ دسامبر ۱۹۸۹
_سلام جناب کیم!!!
ترسیده به سمت صدا چرخید و با پسر جوونی روبه رو شد. پسر از روی صندلی بلند شد و به تهیونگ نزدیک شد.
_به خونه من خوش اومدین!!
تهیونگ با چشمای گرد و متعجب به پسر بامزه ی روبه روش خیره شد. نکنه جئون، همین پسر بود؟
_اقای جئون؟؟
با شک سوال پرسید و وقتی پسر دستش رو سمت تهیونگ گرفت، جواب خودش رو پیدا کرد.
_جئون جونگکوک هستم!!
تهیونگ لبخند دستپاچه ای زد و دست پسر توی دستش گرفت.
_دو لیوان قهوه لطفا!
دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و کمی به سمت جلو هولش داد.
_بفرمائید بشینید!!
تهیونگ همون طور که سعی میکرد به چشمای پسر نگاه نکنه، روی مبل نشست و به آرومی حرف زد.
_راستش من برای...
_من میدونم برای چی اینجایی!!
تهیونگ با چشمای گرد به پسر خیره شد. دستش رو به لبش رسوند و طبق عادت کمی دور اون رو پاک کرد.
_میدونید؟؟
جونگکوک نیشخندی رو روی لبش نشوند و یکی از پاهاش رو روی دیگری انداخت.
_بله میدونم، تهیونگ کیم یا همون کیم تهیونگ!! افسر پلیس اطلاعات، از طرف ادارتون اومدی، تا منو راضی به همکاری کنی!!...
کمی مکث کرد و با لبخند به تهیونگ خیره شد.
_اما نمیدونی کدوم همکاری!!
کمی مکث کرد و با لبخند مرموز دستاش رو به رسوند.
_درست میگم؟؟تهیونگ کلافه چشماش رو چرخوند و در آخر روی پسر متوقف شد.
_بله درسته، فقط بهم گفتن راضیتون کنم!!
کمی مکث کرد و انگشتاش رو توی همدیگه قفل کرد.
_و از اونجایی که خودتون بیشتر خبر دارید، خوشحال میشم اگه زودتر قبول کنید!!
زن تقریبا جوونی فنجون قهوه رو جلوی تهیونگ گذاشت و بعد از عشوه اومدن برای جئون، از اونجا دور شد.
تهیونگ با چشمش، اون زن رو دنبال کرد و لیوان قهوه اش رو توی دست گرفت.جونگکوک نیشخندی به چهره ی متعجب پسر زد و کمی از قهوه اش رو نوشید._متاسفم جناب کیم!!!
تهیونگ همون طور که از قهوه اش مینوشید، متعجب و گیج به جئون نگاه کرد.
_برای چی متاسف اید؟؟
جونگکوک لیوانش رو روی میز گذاشت و به مبل تکیه داد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝒅𝒆𝒂𝒕𝒉
Fanficاتفاقات زندگی، زمانی میافتند که تو اصلا انتظار نداری! وقتی کسی رو از دست میدی، یه فرد جدید میاد! وقتی یه در بسته بشه، درای جدیدی باز میشن. برای اولین بار که توی اون وضعیت دیدمت،اصلا فکر نمی کردم کارمون به اینجا برسه! وقتی گفتی نمیتونی با این موضوع ک...