𝒑𝒂𝒓𝒕 13

39 14 36
                                    

ایتالیا رُم

۲۰ دسامبر ۱۹۸۹

_سلام جناب کیم!!!

ترسیده به سمت صدا چرخید و با پسر جوونی روبه رو شد. پسر از روی صندلی بلند شد و به تهیونگ نزدیک شد.

_به خونه من خوش اومدین!!

تهیونگ با چشمای گرد و متعجب به پسر بامزه ی روبه روش خیره شد. نکنه جئون، همین پسر بود؟

_اقای جئون؟؟

با شک سوال پرسید و وقتی پسر دستش رو سمت تهیونگ گرفت، جواب خودش رو پیدا کرد.

_جئون جونگکوک هستم!!

تهیونگ لبخند دستپاچه ای زد و دست پسر توی دستش گرفت.

_دو لیوان قهوه لطفا!

دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و کمی به سمت جلو هولش داد.

_بفرمائید بشینید!!

تهیونگ همون طور که سعی میکرد به چشمای پسر نگاه نکنه، روی مبل نشست و به آرومی حرف زد.

_راستش من برای...

_من میدونم برای چی اینجایی!!

تهیونگ با چشمای گرد به پسر خیره شد. دستش رو به لبش رسوند و طبق عادت کمی دور اون رو پاک کرد.

_میدونید؟؟

جونگکوک نیشخندی رو روی لبش نشوند و یکی از پاهاش رو روی دیگری انداخت.

_بله میدونم، تهیونگ کیم یا همون کیم تهیونگ!! افسر پلیس اطلاعات، از طرف ادارتون اومدی، تا منو راضی به همکاری کنی!!...

کمی مکث کرد و با لبخند به تهیونگ خیره شد.

_اما نمیدونی کدوم همکاری!!

کمی مکث کرد و با لبخند مرموز دستاش رو به رسوند.
_درست میگم؟؟

تهیونگ کلافه چشماش رو چرخوند و در آخر روی پسر متوقف شد.

_بله درسته، فقط بهم گفتن راضیتون کنم!!

کمی مکث کرد و انگشتاش رو توی همدیگه قفل کرد.

_و از اونجایی که خودتون بیشتر خبر دارید، خوشحال میشم اگه زودتر قبول کنید!!

زن تقریبا جوونی فنجون قهوه رو جلوی تهیونگ گذاشت و بعد از عشوه اومدن برای جئون، از اونجا دور شد.
تهیونگ با چشمش، اون زن رو دنبال کرد و لیوان قهوه اش رو توی دست گرفت.‌جونگکوک نیشخندی به چهره ی متعجب پسر زد و کمی از قهوه اش رو نوشید.

_متاسفم جناب کیم!!!

تهیونگ همون طور که از قهوه اش مینوشید، متعجب و گیج به جئون نگاه کرد.

_برای چی متاسف اید؟؟

جونگکوک لیوانش رو روی میز گذاشت و به مبل تکیه داد.

𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝒅𝒆𝒂𝒕𝒉 Onde histórias criam vida. Descubra agora