۲۸ دسامبر ۱۹۸۹
ایتالیا رُم
_خوش اومدید آقای پارک!
تهیونگ تا الان توی سکوت به دوستی که بعد از سه هفته ملاقاتش کرده، خیره بود. به سرعت از پشت میز بلند شد و با قدم های بلند خودش رو به جیمین رسوند.
_کِی برگشتی؟؟؟؟
جیمین نگاه کنجکاو و نگرانش رو روی تهیونگ چرخوند و در آخر بدون توجه به سوال اون پرسید.
_حالت خوبه؟؟ آسیب ندیدی؟؟
تهیونگ خنده ی آرومی کرد و همون طور که دور خودش میچرخید حرف زد.
_ببین سالمم!
جیمین اخم ریزی کرد و با پایین صدای ممکن حرف زد.
_اینجا چیکار میکنی؟؟؟ چرا برنگشتی خونه؟؟
تهیونگ دستش رو پست کمر پسر گذاشت و اون رو سمت جئون هل داد.
_بهت توضیح میدم...
_اقای جئون!! دوست و همخونه ی من جیمین پارک!
جونگکوک لبخند کوچیکی زد و دستش رو مقابل پسر نگه داشت.
_می شناسمشون، اما بازم خوشبختم!
جیمین با همون اخم روی صورتش دست جونگکوک رو گرفت.
_اما من افتخار آشنایی نداشتم!
جونگکوک بدون توجه به حرف پسر روی پاش چرخید و روی مبل نشست. یکی از پاهاش رو روی دیگری انداخت و با چشم اشاره به مبل های خالی کرد.
_بفرمایید لطفا!
جیمین نگاهش رو توی اتاق چرخوند و بعد روی یکی از مبل ها نشست.
_چی میل دارید؟؟
محترمانه پرسید و دستش رو به تلفن روی میز رسوند.
_یه لیوان آب لطفا!
بدون هیچ حرف دیگه ای تماس رو برقرار کرد و سفارش های مورد نظرش رو به شخص پشت تلفن رسوند.
_اینجا چیکار میکنی ته؟؟
تهیونگ گردنش رو سمت جیمین چرخوند با لبخند مستطیلی اش به اون خیره شد.
_ماموریت داشتم!! اما الان مشاور جئون ام!
_مشاور؟؟
نگاه متعجب و بهت زده اش رو به تهیونگ داد و لب خشک شده اش رو کمی زبون زد.
_خوب جناب پارک!
با شنیدن صدای جونگکوک هر دو به سمت اون برگشتن و تهیونگ با لبخند و جیمین با اخم بهش خیره شد.
_اون خنده ی مسخره ات رو جمع کن!!
آروم و زیر لب به تهیونگ تشر زد. جونگکوک که متوجه حرف جیمین شده بود لب هاش رو روی هم فشرد و مانع خندیدنش شد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝒅𝒆𝒂𝒕𝒉
Fanficاتفاقات زندگی، زمانی میافتند که تو اصلا انتظار نداری! وقتی کسی رو از دست میدی، یه فرد جدید میاد! وقتی یه در بسته بشه، درای جدیدی باز میشن. برای اولین بار که توی اون وضعیت دیدمت،اصلا فکر نمی کردم کارمون به اینجا برسه! وقتی گفتی نمیتونی با این موضوع ک...