هلووو
یعنی چهار روزه هی میخوام اپ کنم هی یادم میره😐💔 داروی آلزایمر لازم شدم.🎭🎭🎭
حق با یونگی بود.
به محض رسیدن، به بخش خاصی از رودخونه هدایت شدن. جایی که ماهها قبل، یونگی با نامجون ایستاد و در حالی که از دست یکی از اجساد خلاص میشدن نوشیدنی خوردن.
محیط زیست شناسان کیسههایی رو که کف رودخونه پیدا کردن به اون و مارک نشون میدن. یونگی به شکل تصادفی یکی رو باز می کنه و اجسادی که به شکل مرتبی تیکه تیکه شدن و اینکه هر سر بریده شده یک تکه پوست کنده شده داره رو میبینه.
"حداقل لازم نیست وقتمون رو واسه پیدا کردن کسی که این کارها رو کرد هدر بدیم." کیسه رو میبنده و به خودش زحمت نمیده بقیه رو نگاه کنه.
چهره مارک گیج و سردرگم شده. یونگی آه میکشه. مارک به مهارتهای مشاهده بهتری نیاز داره.
"اینها کسایی بودن که نامجون کشت. یادته پلیس تیکههای پوست پیدا کرد؟ اینها رو نگاه کن، همهشون یه تیکه پوست کم دارن. اون اجساد رو اینجا دور می انداخت." کمی کنایه آمیزه که پلیس تازه پیداشون کرد، بعد از اعدام نامجون.
"این وحشتناکه. فکر میکنی وقتی زنده بودن پوستشون رو میکند؟ یا-" مارک ناگهان چهرهاش رو در هم میکشه "واقعا معذرت میخوام. خیلی بی ملاحظه حرف زدم."
"خودت رو اذیت نکن. ماهها گذشته. باهاش کنار اومدم."
مارک دهنش رو باز می کنه که چیزی بگه ولی با ورود تهیونگ حرفش قطع میشه.
"دارین چیکار میکنین؟ این کیسهها خودشون باز نمیشن." کارگاه لبخند دندون نمایی میزنه.
"وقتی میدونیم که مجرم اعدام شده دیگه فایدهای نداره همهشون رو نگاه کنیم."
"چی؟" اخم کمرنگی رو صورت تهیونگ که متوجه منظور یونگی نمیشه شکل میگیره.
"نامجون، کار نامجون بود. اون اجساد رو تو رودخونه مینداخت. میتونی نگاهشون کنی. مطمئنم از هر کدومشون یه تیکه پوست جدا شده. با توجه به وضعیت اجساد، ماهها، شاید هم سالها از زمان مرگشون میگذره." با حالت رکی میگه، حتی ذرهای احساسات نشون نمیده. میخواد گنگ بمونه و بذاره هرچی میخوان راجع به احساساتش فکر کنن، چون مطمئن نیست باید چه چهرهای نشون بده.
چهره تهیونگ رنگ غم به خودش میگیره. یونگی فورا حالت صورتش رو تغییر میده تا مثل اون به نظر برسه. مارک با حالت معذبی کنارشون میایسته و بعد با عذرخواهی تنهاشون میذاره.
تهیونگ با صدای ضعیفی میپرسه. "مطمئنی؟"
یونگی کنار میره. "بیا خودت ببین."
تهیونگ بدون اتلاف وقت یکی رو باز میکنه، و بعد دیوانه وار سراغ بقیه میره و دنبال تیکه پوستی که هر کدوم ندارن میگرده. کارگاه بالاخره دست میکشه و سرش رو به عقب تکیه میده و با دستهاش، چشمهاش رو میپوشونه. یونگی مطمئن نیست که کارگاه داره گریه می کنه یا نه.
YOU ARE READING
Human (sope-yoonseok)
Fanfictionفیک ترجمه شده. در طول روز، یونگی به عنوان پزشک قانونی واسه پلیس کار میکنه. ولی وقتی شب میاد، اون تبدیل به یه کابوس میشه. یه قاتل زنجیرهای. کاپل اصلی: سپ کاپل فرعی: نامجین - ویمینکوک تعداد قسمت: ۴۵