هلوووو
میبینین چه فعال شدم؟:>
واتپد دهنمو سرویس کرد این پنجمین باره دارم سعی میکنم اپ کنم:/
🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭
"اوپا، حالت خوبه؟"
هوسوک توجهاش رو دوباره به دختر کوچولویی که به زحمت تا کمرش میرسه میده. دختر اخمی روی صورت کوچیکش داره و هوسوک از نگرانی دانش آموزی که اصلا دانش اموز مورد علاقهاش نیست متاثر شده. (داره دروغ میگه، اون کاملا دانش آموز مورد علاقهاشه ولی هوسوک حق نداره دانش آموز مورد علاقه داشته باشه.)
"اوپا حالش خوبه. فقط امروز یه چیزی که خوردم که دلم درد گرفت." دروغ خیلی طبیعی از لبهاش خارج میشه. قبلا وقتی در مورد زخمها و لبخندهای شکستهاش به دوستها و خانوادهاش دروغ میگفت حسابی تمرین داشته.
صدایی پشت سرش بهش یادآوری می کنه که اون هیچ وقت همچین کاری باهاش نکرد.
هوسوک این افکار رو کنار میزنه.
دختر کوچولو، سویون، فورا شاد میشه و هوسوک به ذات ساده و بیخیال بچهها حسودی می کنه. زندگی برای اونها راحته.
"اوکی. میتونم باهات غذا بخورم؟" سوهیون نگاه مظلومی بهش میندازه و واقعا، هوسوک چطوره باید نه بگه؟
صدایی ته ذهنش دو رو صداش میزنه.
"البته که میتونی. نمیخوای امروز با دوستهات بشینی؟" هوسوک میگه و تمام ورقهها رو از میز کوچیکش برمیداره تا حداقل اون و سویون جایی برای قرار دادن ناهارشون داشته باشن.
استودیوی رقصش خالیایه و آیینهها بدن اون و سویون رو منعکس میکنن. دانش آموزهاش تو اتاق استراحت ولو شدن. امروز داره باله درس میده، و کلاسش دو ساعت و نیم طول میکشه، با نیم ساعت استراحت بینش، با دخترهای جوون و بلند پروازی که روی نوک پاهاشون حداکثر تلاششون رو میکنن. بعضی از والدین، بیشتر مادرها، حتی میمونن تا اجرای دخترهاشون رو تماشا کنن. هرچند بعضی وقتها، تقریبا مطمئنه که بیشتر به اون خیره میشن تا دخترهاشون...
"امروز واقعا ناراحت به نظر میرسی پس میخوام پیشت بشینم. مامانم میگه اگه کسی ناراحته، همیشه سعی کن کنارشون باشی و خوشحالشون کنی."
هوسوک با شنیدن این جواب پلک میزنه و بعد به لبخند کوچیکی اجازه ظاهر شدن میده. بچهها واقعا صادق هم هستن.
"ممنونم، سویون. حق با مادرته. همین که اینجایی باعث شده لبخند بزنم. نگاه کن؟" لبخند کور کنندهاش رو تحویل دخترک میده. لبخندش ساختگیایه ولی بچهها تو هشت سالگی نمیتونن خیلی خوب احساسات رو رمز گشایی کنن پس خیلی نگران نیست که دستش رو بشه.
سویون بیشتر از حد لازم بهش خیره میشه و بعد لبخند میزنه.
"هرچی تو بگی، اوپا." سویون روی زمین چهار زانو و چاپاستیک به دست میشینه و شروع به خوردن ظرف ناهاری که آورد می کنه.
YOU ARE READING
Human (sope-yoonseok)
Fanfictionفیک ترجمه شده. در طول روز، یونگی به عنوان پزشک قانونی واسه پلیس کار میکنه. ولی وقتی شب میاد، اون تبدیل به یه کابوس میشه. یه قاتل زنجیرهای. کاپل اصلی: سپ کاپل فرعی: نامجین - ویمینکوک تعداد قسمت: ۴۵