پارت هشتم

183 69 18
                                    

سلام‌ گایز پارت جدید دث کامنت و وت فراموش نشه پارتارو طولانی میکنم اما اگه وت ها زیاد نشه اپ نخواهم‌کردااا!

وت ها زیاد باشه فرداهم اپ‌میکنم🤌🏻
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈

به جایش مروارید و مار را دوباره برداشت و به آرامی مار را از مرواریدش جدا کرد.

- تو یه مار درمانی‌ای؟ مگه نه محافظ مروارید صورتی؟

نگاه ناراحتی به زخم عمیق شانه و گردن پسر انداخت و مار را به آرامی روی پوستش گذاشت.

- اگه میتونی یکم حالش رو خوب کن، فکر کنم وقتی بهوش بیاد خیلی درد داشته باشه.

چشم‌هایش را با ناراحتی جمع کرد و به خزیدن آرام و دایره وار مار روی پوست پاره شده‌ی پسر خیره شد که چطور به آرامی سعی در آرام کردنش داشت.

اما جیمین اصلا مطمئن نبود که زخم عمیق پسر به همین راحتی‌ها خوب شود! یعنی باید می‌رفت و از لیسا یکی‌ از اکسیرهایش را می‌گرفت؟ اما نمی‌توانست ریسک کند و این انسان بیهوش را بین عروس دریایی‌هایش پنهان کند.

اگر یک وقت دوباره به سر فرمانده یونگی میزد که این ناحیه را بگردد چی؟ یا اگر یکی‌ از پری‌ها رایحه‌ی او را عمیق‌تر حس می‌کرد؟ نه نه، اصلا ریسک اینکه پسر مو آبی تنها بماند را نمی‌کرد. واقعا خطرناک و...وحشتناک بود!
با دیدن حباب‌های ایجاد شده از افکارش بیرون آمد و به نفس های آرام پسر خیره شد.

کم کم حباب‌ها کوچکتر و سریعتر تشکیل می‌شدند. جیمین با دیدن فشرده شدن پلک‌های پسر با هیجان دستانش را روی گونه‌های خودش گذاشت و با بی صبری از همان فاصله‌ی چند قدمی به پسر خیره شد تا خودش بیدار شود.

یعنی...حلقه‌ی نفرین کار خودش را کرده بود؟ این پسر چندمین انسانی بود که از آن حلقه عبور کرده بود؟ اصلا چطور! حتی تعداد افرادی که طی این سالها از آن حلقه عبور کرده بودند از تعداد انگشتان دست هم کمتر بودند.

پلک‌هایش بیشتر از هم فاصله گرفتند و جیمین با دیدن چشم‌هایش با حیرت دست‌هایش را از روی گونه‌اش روی لب‌هایش گذاشت.

چشم‌هایش...درست همرنگ موها و آب‌های اطرافش بودند. یک آبی اقیانوسی و زلال! و درست حول مردمک چشم‌هایش آن حاله‌ی کهکشانی بنفش رنگ که انگار ستاره‌ها داشتند در آن حاله رقص می‌کردند!

آن پسر...از حلقه‌ی نفرین رد شده بود! جیمین با وحشت خیره‌اش مانده بود، از پسر ترس نداشت...برای پسر می‌ترسید!
 
جان با گیجی پلک زد، هنوز دیدش تار بود و چیزی جز یک صفحه‌ی آبی رنگ نمیدید. روی پوستش خیسی و آب زیادی حس می‌کرد اما نمی‌توانست بفهمد دقیقا کجاست.

با پیچیدن درد شدیدی در شانه‌اش ناله‌ای کرد و دست دیگرش را رویش گذاشت.

اما...صبر کن! این حجم از مایع با مزه‌ی مخلوط شور و شیرین چی بود که یکدفعه وارد دهنش شد. دستش نیمه‌ی راه به سرعت برمی‌گردد و روی دهنش می‌نشیند.

𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩(𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩)✼Where stories live. Discover now