پارت نوزدهم

152 56 13
                                    

 
و وقتی دید پوستش مانند همیشه یک دست است و برفرض محال چیزی به نام《اب شش》 پشت گوشش وجود ندارد نفس راحتی کشید.

حداقل بیولوژیک ظاهری بدنش دچار تغییر ساختاری نشده بود و این جای شکر داشت.

دستش رو پایین اورد و با نگاه کردن به خودش پرسید:
 " پس چطوری دارم توی اب نفس میکشم؟ من که هرلحظه اب نمی‌خورم ...پس؟! عام نمی‌دونم. "

بعد با حرص پلک هایش رو بست و خودش رو سرزنش کرد:
"جان احمق! انگار باور کردی این واقعیته. نخیر خنگ، این یه خوابه و طبیعیه که تو توی خوابت بدون منطق نفس بکشی!"

لب‌هایش رو روی هم فشرد و خواست عقب گرد کند و روی تخت بزرگ برگردد اما برای یک لحظه نگاهش روی ریشه‌های موهایش ماند.

با چشم‌هایی ریز شده تا جای ممکن به ایینه نزدیک شد و چند تار از موهایش رو بین انگشت گرفت.
 "باورم نمیشه ریشه ی موهام دراومده! یعنی تا این خوابم واقعیه؟! باید این خواب رو توی گینس ثبت کنم وقتی بیدار شدم."

بعد هم کمی موهایش رو بهم ریخت و هوفی کشید. همان لحظه در زده شد و بعد، توانست جیمین ان پری دریایی ساکت و ابی رنگ رو ببیند. که دوباره در دستانش سینی‌ای پر از غذا بود.

با پیچش بوی گرم و لذیذ غذا معده‌ی جان شروع به بی قراری کرد و خب...جان در توان خودش نمی‌دید که زیاد بتواند مقاومت کند.
شاید دیشب غذا نخورده بود که حالا توی خوابش داشت انقدر غذاهای رنگارنگ و خوشمزه میدید. عجیب بودند اما مشخص بود مزه‌ی خوبی دارند.

 " ملکه‌ی من؟ می‌تونم براتون غذا رو سرو کنم؟"
جان با نگاهی زوم شده روی سینی سر تکان داد و جیمین، با مکثی بعد از تعظیم سمت طرف دیگر اتاق بود رفت.
حالا جان تازه داشت متوجه سمت دیگر اتاق میشد. ده قدم دورتر از تخت، یک پرده‌ی حریر ابریشمی به رنگ طلایی بود که از وسط باز می‌شد و در پشت اون وقتی که توسط جیمین کنار زده شد؛ یک بالکن بزرگ وجود داشت.

جان با نگاهی درخشان قدم‌هاش رو به اون سمت برداشت و بعد از چند لحظه تونست منظره‌ی نفس گیر اون تراس رو ببینه

فضای باز بزرگی که با نرده‌های طلایی مانع از خطر ارتفاع شده بود.

هرچند اینجا دنیای اب ها بود!
طرف دیگر نرده‌های پرپیچ و خم، جان سرزمین خارق العاده‌ی روبه‌رویش را دید. سرزمینی به نام اتلانتیس!
قلمروی اتلانتیس... که او خیلی نامردانه ملکه‌ی این دنیا شمرده میشد و جالب بود که برای اولین بار داشت به این منظره می‌نگریست.
 " ا...اینجا..."
با نگاهی که ثابت نمی‌ماند زمزمه کرد و جیمینی که مشغول چیدن ظروف روی میزی بود، سرش را بالا گرفت.
 " دوست ندارید داخل بالکن غذا بخورید سرورم؟ می‌تونم توی اتاق..."
" نه، فقط...اینجا بیش از حد زیباست! اینجا صد در صد بهشته، مگه نه جیمین؟"
جیمین با پلک زدن های تند تند به جان نگاه کرد. اولین بار بود که ان انسان به اسم صدایش زده بود و داخل لحنش، صمیمیت خاصی موج میزد که جیمین تا به حال با کسی اینطور حرف نزده بود.

𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩(𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩)✼Where stories live. Discover now