یک هفته از روز اولی که سوار این کشتی با اسم عجیبش شده بود میگذشت. حالا تا چشم کار میکرد فقط آبی دریا بود و هیچ خبری از خشکی یا جزیره نبود. سفر به دریا، نسبت به گردشگریای دیگر تنوع کمتری داشت.
یکی دو روز اول بود که از کشتی و اقیانوس لذت میبردی، وگرنه بقیهی دنیای شگفت انگیزش زیر اقیانوس بود. زیر آب!
که صد در صد شیائو جان برای قواصی این سفر را شروع نکرده بودش.
روز از ظهر گذشته بود و نزدیک به غروب بود، عاشق تکیه دادن به لبهی کشتی و نگاه کردن به سطح اقیانوس بود مخصوصا الان که نور نارنجی خورشید به آبی خالص اقیانوس میتابید و این میان می شد بازتاب رنگهای، آبی، سبز، زرد و قرمز را که در هم تنبیده بودند به خوبی دید.روی فراز موجهای ریز و درشت هم سایهی سفید نور می افتاد و صحنهی مقابل چشمان جان را کاملا تبدیل به یک اثر هنری میکرد.
ویالونش جلوی سینهاش و روی لبهی فلزی کشتی بود.- هی مرد جوان، از لبهی کشتی فاصله بگیر. خطرناکه!
سری برای نظافتچی کشتی تکان داد و زیر لب چشم آرامی گفت. مرد با سر تکان دادنی تیاش را روی سطح کشتی کشید و پشتش را به جان کرد. کمی بعد از دید جان محو شده و دوباره پسر در این منطقه از کشتی تنها شده بود.
آرشه را از روی سطح ویالونش برمیدارد، ویالونش...شاید اگر در این سفر میگفتند تنها میتوانی یک چیز را همراه خودت داشته باشی...او این ویالونش را انتخاب میکرد.
آخرین هدیهای که پدر و مادرش با هم برای او گرفته بودند. قبل از جدا شدنشان، قبل از تنهاییهایی که جان آن را با جهانگردی پر میکرد!
نگاهش با دیدن سایهای زیر آبها از ویالونش کنده میشوند. چشمانش را ریز میکند و بعد با وحشت چشمانش از همدیگر گشوده می شوند. آن جثههای بزرگی که داشتند به سرعت سمت کشتی میآمدند...با پوزههای تیز و دم از آب بیرون زدهشان، رنگ خاکستری بدنشان و همه چیز...
آنها کوسههای وحشی اقیانوس اطلس بودند!
زبان جان بند آمده بود، ترس در سرتاسر بدنش تزریق شده بود و دهانش از وحشت مثل کویری، خشک.
همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاد که حتی نتوانست واکنشی نشان دهد. پوزههای دراز کوسهها به بدنهی کشتی میخوردند و خیلی وقت بود که تمامی مسافرها با ترس از این سو به آن سو میشدند.بدنهی کشتی سوراخ شده بود و ملوان کشتی مدام در حال فرستادن علائم کمک به فانوسهای دریایی بود. اما...اما هیچی!
کوسههای بیشتر به بدنهی کشتی حمله میکردند و آنقدر تعدادشان زیاد بود که به راحتی آن کشتی غول پیکر را در هم بشکنند.
جان با ترس کنار لبهی کشتی روی زمین لرزانش نشسته بود و با در آغوش گرفتن ویالونش، در خود میلرزید.
پایین رفتن سطح کشتی را به راحتی میشد حس کرد. چشمانش را بست و سعی کرد به سر و صدای اطراف گوش ندهد، اما به ثانیه نکشیده صورتشاز اشک خیس شد.
الان باید چیکار میکرد؟ داخل کشتیای میماند که به دور از هر خشکیای در حال غرق شدن بود؟
یا به داخل اقیانوسی میپرید که حداقل سی تا کوسه برای شکارشان آمده بودند؟تیکه پاره شدن بدنش توسط یکی از آنها چقدر طول میکشید؟ یک دقیقه؟ نیم دقیقه؟ ده ثانیه؟
تا چه مدت دیگری قرار بود این ناحیه از اقیانوس غرق قرمزی خون این مسافرها باشد؟بالاخره کشتی در هم شکست، آب به یکباره به داخل کشتی هجوم آورد و در کسری از ثانیه با فشار به اعماق اقیانوس کشیده شد.
جان نفسش را حبس کرد و ویالونش را محکمتر چسبید. میدید که هنگام پایین رفتن کشتی، کوسهها هم به سمت اعماق شنا میکنند. رنگ قرمز خون در چشمانش نمایان شد و با گذر کردن کوسهای از کنارش چشمانش با وحشت زیر آب گشوده شد.
اما با برخورد سریع جسمی خاکستری و سنگین به سرش، دیگر چیزی نفهمید و چشمانش به آرامی روی هم افتادند.
این آخرش بود؟
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
اینم از قسمت سوم
گایز وت و کامنت اینا اصلا خوب نیست لطفا یه توجهی نشون بدین بهم💔
هعیی
ESTÁS LEYENDO
𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩(𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩)✼
Fantasía𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧_𝐁𝐣𝐲𝐱 𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩✼ 𝐂𝐨𝐩𝐞𝐥:𝐲𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 𝐓𝐲𝐩𝐞:𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩(𝐁𝐣𝐲𝐱) 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲,𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭,𝐒𝐦𝐮𝐭 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫:𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨𝐲𝐞 𝐝𝐞𝐥𝐥 𝐞𝐝𝐢𝐭𝐨𝐫:𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞_𝐩𝐢𝐲𝐮𝐧𝐢 ...