پارت هفتدهم

164 60 14
                                    

سلام گایز خوبین؟امروز به خاطر عزیزانی که کامنت میزارن وت میدن دوپارت اپ کردم...خیلی ممنونم ازتون🥰💙
حالشو ببرین😘1586کلمه
البته وت و کامنت بدیناا🤭
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
اصلا...چطوری سر و کله‌ی او از یک دهکده‌ی فقیر به امپراطوری اتلانتیس کشیده شد؟
 
***
 
در اتاقش را باز می‌کند و با بیرون بردن سرش از لای در با کنجکاوی و ترس اطراف را می‌کاود. باید می‌فهمید دقیقا در کدام دنیای ناشناخته‌ای اسیر شده‌ است.
با دیدن راهروی سفید رنگ و درخشانی که باز هم تحت نورهای ریز و درشت موج‌های بودند برق میزد، چشم‌هایش از زیبایی و نورانی بودنش برق زد.

نگاهش را چرخاند و با ندیدن هیچ کدام از آن پری دریایی‌های عجیب غریب، با کشیدن لبش به زیر دندان کامل از درگاه خارج شد.

با ایجاد شدن موج کوچکی براثر بسته شدن در که زیر پیراهن سفید حریرش پیچید، شکمش قلقلک آمد و جان خنده‌ی بی صدایی کرد. پیراهنش را سفت چسبید تا امواج آن را به بازی نگیرند و با کاویدن اطرافش، راهرو را در پیش گرفت.

حالا به ابتدای راهرو رسیده بود و با دیدن منظره‌ی روبه‌رویش دهانش از تعجب باز مانده بود.

این پله‌های بی‌شماری که معلوم نبود به کجا ختم می‌شوند و این ارتفاع بلند و ترسناک و در عین حال خارق العاده، هر لحظه بیشتر به جان می‌فهماند که داخل یه رویای عجیب گیر کرده است.
حتی حالا دیگر ترسی برای دیده شدن توسط آن همه پری دریایی که در حال جنب و جوش بین تمام این طبقات بودند نداشت.
"سرورم؟ می‌تونم کمکتون کنم؟"
با شنیدن صدایی درست کنار گوشش از جای پرید و با دیدن پری دریایی آبی رنگ نفسش را بیرون داد.
" ترسوندیم..."
حرفش تمام نشده پری دریایی پسر روبه‌رویش خم شده بود.
" جیمین هستم ملکه، خدمتگذار مخصوص شما. از اونجایی که انگاری خواب اشفته‌ای داشتید گفتم شاید من رو به یاد نیارید. پس دوباره خودم رو معرفی کردم."
"خد...خدمتکار؟ مگه...من کیم؟"
جیمین با پلک زدن های مکرر برای اینکه مستقیم به چشم‌های کهکشانی پسر خیره نشود جواب داد:
"این چه سوالیه اولیا حضرت؟ شما ملکه‌ی این سرزمین و مردمانش هستید. همسر امپراطور."
جان باز هم داشت این حرف های تکراری را می شنید. و باز هم داشت دیوانه می‌شد.
" ام.‌‌..امپرا...می‌خوام امپراطور رو ببینم!"
با گیجی و منگی گفت و نگاهش را در آن قصر بی انتها چرخاند.
"ملکه‌ی من، ایشون برای سفری رفتند. تا چند ماه دیگه برنمی‌گردند، اگ..."
جان با دیدن منظره‌ی آشنایی با دستش به شدت جیمین را پس زد. پری دریایی کوچک با شوک کمی به عقب پرت شد و به آن انسان عجول نگاه کرد.

جان اما مطمئن بود آن هیبت پر از قدرت را جایی دیده. درسته، این پشت عضلانی برای همان کسی بود که او را از آن دره نجات داده بود.

هنوز هم به قدم زدن داخل امواج آب عادت نکرده بود و آن پری دریایی سورمه‌ای رنگ داشت با دمش به سرعت شنا می‌کرد.

𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩(𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩)✼Where stories live. Discover now