پارت بیست و چهارم

151 62 38
                                    

پس بین مژه‌های بلندش که چند روزی بود با بودن داخل اقیانوس بلندتر و نرم‌تر جلوه می‌کردند را از هم فاصله داد و این چشم‌های آبی و بنفشش بودند

که با شگفتی منظره‌ی روبه‌رویش را نگاه می کردند و حالا حتی جان از یاد برده بود که تنش را دلفین‌وار موج دهد تا سرعت بیشتری بگیرد.

داشت با شتابی متوسط از میان موج‌های سورمه‌ای با تللع نورهای نقره‌ای رنگ رد می‌شد، درست انگار وسط آسمان شب های تابستانی بود.

آبی تیره لحظه به لحظه فیروزه‌ای تر میشد و رگه های میانش از نقره‌ای داشتند به سفید، طلایی و بژ تغییر رنگ می‌دادند و جایشان را به یکدیگر قرض می‌دادند.

به تندی از دایره‌ی دورش که میانه ی طبقات بود می‌گذشت و وجود پری دریایی‌ها با رنگ‌های متفاوت مانند پروانه‌های رقصان به دور مزرعه‌ی رزها بود. همانقدر تکمیل کننده و پر لطفات و زیبا!

حتی رد شدن از طبقه‌ی رنگ‌های هفت رنگ رنگین کمان را هم حس کرد، دلش می‌خواست به زمین برگردد؟ این سوالی بود که لحظه‌ای در ذهنش تکرار شد. اینجا...واقعا‌ً زیبا بود یا...در پس این زیبایی جهنمی از آتش‌های مذاب و سوزنده قرار داشت؟

در فاصله‌ی ده متری‌اش می‌توانست سطح صافی را ببیند که انگاری آخرین طبقه‌ی این قصر را به رخ می‌کشد. حتی با اینکه هنوز به آن نرسیده بود اما به راحتی خوفش را می‌توانست احساس کند.

زمینی تماماً سیاه بود و موج‌های آبی یخی و سفید یک دفعه به سورمه ای تیره با رگه‌های مشکی تغییر رنگ داده بودند.

حتی دیگر موج‌هایش نوازش کننده هم نبودند، سنگینی و سردی خاصی را روی تنش می‌نشاندند.

دستی روی بازویش نشست و با گرفتنش باعث شد جان با چرخیدن سعی کند بایستد و به جیمین نگاه کند.

" چرا صبر نکردی با هم بیایم پایین؟ تو که جایی و چیزی رو نمی‌شناسی، این پایین واقعاً خطرناکه جان! "

پسر کمی چشم فرو بست و بعد نامحسوس به پری نزدیک‌تر شد‌، راست می‌گفت؛ خطر را از همین جا هم می‌توانست حس کند.

"باید غذاشون رو می‌آوردم پس یکم طول کشید بهت برسم، سردت که نیست؟ بدنت عادت نداره به آب آخه! می‌تونی بیای تو؟ می‌تونم پادشاه رو راضی کنم اگه... "

جان سری تکان داد، نمی‌دانست چرا اما زیاد از این پسر دلگیر نبود. حتی با اینکه با دادن غذای دریایی باعث بهم پیچیدن معده‌‌‌اش شده بود.

"نیازی نیست جیمین، مطمئنم اون خشک عوضی قراره کلی اذیتت کنه اگه بفهمه. پس بیا فقط بریم و زودتر تمومش کنیم! "

جیمین با چشم‌هایی نگران با اینکه می‌ترسید از جان جلوتر رفت، می‌خواست مروارید خاصی که بین مشتش بود را جلوی صورتش بگیرد تا با نورش تاریکی این زندان را بشکافد اما با یکدفعه‌ روشن شدن روبه‌رویش توسط چراغ بالای سر ماهی ماهیگیر مخصوص زندان قصر که اسمش "لوفی" بود، جیمین برای لحظه‌ای نتپیدن قلبش را حس کرد.

𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩(𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩)✼Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang