سلام لاولیا...ساری که نبودم چون یه مشکل داشتم.
دوپارت اپ میکنم و از هفته بعد میخوام شرط وت بزارم.
ناموصا چقدر کامنت و وت کمه!بابا انصافم خوبه ها😂💔یه ذره وت بدین و کامنت...منم دلم میگیره خب🙄
اگ این دو قسمت وتش دلخواه نبود من شرطی میکنم پارت ها رو
محض اطلاع داره جریان جالب تر میشه🙄😂🤌🏻
ᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒᚒ
مزهی لذیذ و عجیبی زیر زبانش پیچید و جان، با سرعت بیشتری مشغول سیر کردن شکم گرسنهاش شد.
از طرف دیگر جیمین با اضطراب مدام نگاهش میکرد تا هرلحظه که حال جان بد شد، بتواند به سرعت برود بیرون و یونگی که بیرون در ایستاده بود را خبر کند.
اما دقایق پشت دقایق میگذشت و با خالی شدن تک تک ظرفها هیچ نشانهای از بد بودن حال، در جان دیده نمیشد.
جیمین اخمی بین ابروهایش نشاند، یعنی حق با پادشاه ییبو بود؟ این پسر داشت دروغ میگفت؟ اگر واقعا این پسر خود افرودیت باشد چی؟با فکر کردن به این موضوع با ترس کمی داخل خودش جمع شد، این خیلی میتوانست وحشتناک باشد!
جان بالاخره عقب کشید و دستش را روی شکمش گذاشت.
"آخیش، داشتم میمردما. مرسی جیمینی، خیلی خوشمزه بودن!"
جیمین دیگر نمیتوانست به راحتی گول لحن دوستانهی پسر را بخورد. با تردید نزدیک و مشغول جمع کردن ظرفها شد.
"شما قبلا به غذای دریایی حساسیت نداشتید، چرا همچین فکری کردید؟"جان صاف روی صندلی نشست و یقهی حریر لباسش را درست کرد.
" اون چیزی که من یادمه و والدینم همیشه بهم گفتن و بهم هشدار دادن، این بود که وقتی سه ساله بودم با خوردن ماهی حالم به شدت بد شد و اگه زود به بیمارستان نمیبردنم نمیتونستم زنده بمونم."
پری دریایی برای لحظهای خشکش زد، مرگ؟ زیاد باهاش اشنایی نداشت. میتوانست ترسناک باشد!
" برام جالب بود، حساسیت به غذای دریایی. علائم خاصی داره؟"
جان از پشت صندلی بلند شد و با دقت آن را به جای خودش برگرداند.
"راستش من چیزی از اون دوران یادم نیست، بچه بودم. از اون به بعدم با هشدارای پدر مادرم سمتش نرفتم، بالاخره زیادم از بوش خوشم نمیاومد و زیاد براش هیجان زده نبودم. میدونی چی میگم؟ افراد زیادی نیستن که این حساسیت رو داشته باشن، پس زیاد علائمش رو به یاد ندارم. راستی..."
جیمین با برداشتن سینی به جان نگاه کرد:
"بله ملکه؟"
"میتونم برم و قصر رو بگردم؟ خیلی دوست دارم اینجاها رو ببینم!"
جیمین سری تکون داد:
"بله که میشه ملکهی من، فقط لطفا صبر کنید تا من هم همراهیتون کنم. میخواید لباستون رو عوض کنید؟"
جان به اتاق برگشت و صدایش را به جیمین رساند.
:
"نه راحتم، پس بیا قصر رو بهم نشون بده جیمینی. بعدشم میتونیم بیرون قصر و..."
جیمین به سرعت بین حرفش پرید و منع کرد:
"نه سرورم، پادشاه اجازه ندادن شما از قصر خارج بشید."
"پادشاه؟ چرا؟"
پری دریایی با فهمیدن اینکه کمی از دروغشان فاصله گرفته سمت در رفت تا سینی را به یکی از خدمهها بدهد.
"بله، پادشاه ثور دستور دادن طی بازگشتشون ما از شما به خوبی محافظت کنیم. شما برای ایشون خیلی مهمید!"
جان با لبهایی اویزان نوچی کرد.
"ولی پادشاهتون حتی تایپ دلخواه منم نیست، چطوری میتونم همسرش باشم؟ اصلا از مدلش توی عکس خوشم نیومد!"
جیمین به غرغرهای پسر خندهی بی صدایی و بعد، در را باز کرد. با دیدن فرمانده یونگی لب گزید و سرش را تکان داد. به نشانهی اینکه:《فکر میکنم دروغ گفته، چون حالش خوبه!》
یونگی با اخمهایی درهم دستش را جلو اورد و سینی رو از جیمین گرفت تا ببردش.
" ملکهی من، بفرمایید. قصر رو نشونتون میدم."
جان به وضوح شاهد سرد شدن لحن پری دریایی بود، دلیلش را نمیدانست و برایش کنجکاویای هم نداشت.
"دوست دارید اول کجا برید؟"
جان شانهای بالا انداخت:
" برام فرقی نداره، تنها چیزای مورد علاقهی من سازم و نقاشی کشیدنه. که توی اب نمیشه نقاشی کشید، پس...بریم همه جا رو بگردیم."
جیمین با خندهی ارامی توجه جان را به خودش جلب کرد.
"ملکهی من، شما باید نقاشی کشیدن توی قصر اتلانتیس رو حتما امتحان کنید، امکان نداره شگفت زده نشید. چرا فکر کردید نمیشه اینجا نقاشی کشید؟"جان با حیرت پلکی روی هم فرود اورد و این پلک فرو بستن باعث شد تا متوجه پردهی سیاهی که برای لحظهای چشمش را پوشاند، نشود.
" اما همه جا پر از آبه!"
جیمین دست جان را گرفت و با شوقی از فراموش کردن لحظاتی پیش او را دنبال خودش کشید.
"همراه من بیاید ملکه، باید به طبقهی هفتاد و هفتم بریم. اونجا پر از شگفتیهای هنر و پری دریاییها نقاشه."جان با قدمهایی که سعی میکرد تند بردارد به دنبال جیمین کشیده میشد. شاید بخاطر پرخوریاش بود که توان زیادی برای تند رفتن نداشت و بدنش کرخت و بی حال شده بود!
برای لحظهای پری ایستاد و دست دیگر جان را هم گرفت.
" میتونم تا بخش رنگها بغلتون کنم ملکه؟ پلههای زیادی رو باید پایین بیاید و باعث خستگیتون میشه."
"مگه...الان طبقهی چندمیم؟"
جان با شوکزدگی پرسید و با شنیدن جواب هینی کشید:
" این طبقه کاملا به شما تعلق داره ملکهی من، طبقهی سیصد و چهل و ششم. "جان فحش ارامی از تعجب زیر لبش گفت و بعد سرش را تکان داد. مطمُنل توان پایین رفتن بیشتر از دوهزار پله یا حتی خیلی خیلی بیشتر را هم نداشت.
دستهای کوچک و بامزهی پسر او را از کمر باریکش گرفتند با خم کردن سرش لبخندی زد.
"ممنون که بهم اعتماد کردید ملکه، الان میرسیم. اگه بخواید میتونید چشماتون رو ببندید."
دستهای جان ناخواسته روی سرشانههای نیمه پولک دار پسر نشست، اول چشمهایش را نبست و به ارتفاع بلند زیر پایش نگاه کرد.
اما وقتی که جیمین با بال زدنی به صورت معلق داخل اب به تندی شروع به پایین رفتن کرد، موج مانند بادی قوی بین موهایشان وزید و جان به سختی پلکهایش را روی هم فشرد و در خودش جمع میشد.
شنا کردن پر سرعت جیمین باعث میشد دلش پیچ بخورد و سرش گیج برود!
بالاخره بعد از لحظات نه چندان طولانیای حس کرد پری دریایی متوقف شده و وقتی پاهایش روی سطحی قرار گرفتند با تردید چشمهایش رو باز کرد، حالا میتوانست چهرهی بشاش جیمین رو ببیند.
" ببخشید که اگه ترسوندمتون ملکه، اما از وقتی که اومدم توی قصر دیگه وقت نشده مثل قبل شنا کنم."
جان با گذاشتن دستش روی قلبش سعی کرد از تپش قلب غیرعادیاش بکاهد. اون پسر، خیلی تند شنا کرده بود!
"اوه، اشکالی نداره جیمینی."
" اینجا طبقهی هفتاد و هفتمه، از این سمت لطفا ملکهی من."
بعد با دستهایش سمت راست رو نشان داد و تازه جان میتوانست با بخش جدیدی از این دنیای ناشناخته روبهرو شود.
تنها سوالی که ان لحظه از ذهنش گذشت این بود:
"جیمین؟ این قصر چند تا طبقه داره؟"
و پری دریاییای که داشت به سمت دیگر میرفت تا بخش مورد نظر رو به جان نشان دهد مکثی کرد.
"تا طبقهی سیصد و پنجاه تقریبا فقط بعضی از خدمهها میتونن برن. و محل اقامت مقامات بالا مثل شماست ملکهی من. از طبقهی سیصد و پنجاه و یک، فقط شما، ملکهی سایرن و شاهدخت و فرمانده یونگی میتونید برید. البته رزی، خدمتکار مخصوص پادشاه."جان با ریز کردن چشمهاش پرسید:
"پسفرمانده الر چی؟"
جیمین با گیر کردن نفس توی سینهش بالا پرید، جان خیلی زرنگ بود!
"اوه، البته که ایشونم میتونند. اما از طبقهی چهارصد به بعد فقط خود شخص پادشاه فقط میتونند برن. کسی تا به حال از اون طبقه به بعد رو ندیده. اما از بیرون که طبقهها رو شمردن، این قصر در کل پونصد طبقه داره."(مبارکه 😂🤌🏻)
YOU ARE READING
𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩(𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩)✼
Fantasy𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧_𝐁𝐣𝐲𝐱 𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩✼ 𝐂𝐨𝐩𝐞𝐥:𝐲𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 𝐓𝐲𝐩𝐞:𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩(𝐁𝐣𝐲𝐱) 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲,𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭,𝐒𝐦𝐮𝐭 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫:𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨𝐲𝐞 𝐝𝐞𝐥𝐥 𝐞𝐝𝐢𝐭𝐨𝐫:𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞_𝐩𝐢𝐲𝐮𝐧𝐢 ...