پارت بیست و سوم

156 64 53
                                    

سلام گایز دوپارت جدید رو یک جا اپ کردم...اخر پارت حرف زدم حتما چک کنین

_________________________________

جان قدمی عقب می‌گذارد. نه از سر ترس، یا...هر چیز‌ دیگری. گیج شده بود و شاید هم این بار واقعا می‌خواست که در خواب باشد!

جان درست میان باغچه‌ی پادشاه آب ها بود، جایی پر از گل‌های رنگارنگ که میان این قصر روییده بودند. باغچه‌ای که حالا بی گل رز نبود! درست در همین لحظه، گل رزی نیلگون و آبی رنگ در مرکز این باغچه می‌درخشید.
"اسم واقعیت چیه؟ "
آب از نوک موهای هر دو روی تنشان می‌چکید، شاید تنها تفاوت محسوسشان تن پوشیده و برهنه‌ی دو مرد بود.
جانن با اینکه زیر تابش ناب خورشید ایستاده بود اما برای لحظه‌ای احساس سرما کرد و در خود لرزید.
"جانم،شیائو جان.‌.."
صدایش می‌لرزید، درست مثل نوسانات روی امواج اب زیر صخره. فکر های مختلفی به سرش هجوم اورده بودند. انقدر زیاد که حتی به یک کدامشان هم نمی‌توانست فکر کند.
ییبو حالا درست روبه‌رویش ایستاده بود. برخلاف زمانی که مرد یک پری دریایی بود و طول دمش یک اختلاف نزدیک به یک و نیم متری با پسر را درست می‌کرد، الان تفاوت قدی چندانی نداشتند. اما با این حال جان به چشم‌های بنفش پسر خیره نمیشد.
"چطوری اومدی اینجا؟ یادته؟ "
یادش باشد؟ ترسی که لبه ی کشتی تجربه کرده بود، احساس درد مفرط و شکستگی استخوان شانه‌اش و بعد حس لعنتی خفگی. آن گودال آبشاری ترسناک و... تمام دردها را درست مانند همان لحظه ی وقوع حس می‌کرد.

آنقدر شدید و محسوس که زانوهایش لرزید و میان خاک خاص باغچه نشست. جان همین حالا از مرگ برگشته بود! مثل تمام این بارها در این چند روز. به جای جواب دادن به مرد بازخواست گر روبه‌رویش گل های اطراف دستش را بین انگشتانش گرفت و مشت کرد.
چهره‌ی مینهو با دیدن مچاله شدن گل‌هایش، درست مثل آنها مچاله و پژمرده شد اما فقط لب‌های خیس و سردش را روی هم فشرد.

حالا جان بی رحمانه درد وجودش را روی گل های پری دریایی خالی کرد و آنها را از ریشه و ساقه، یک جا کند.
دست مشت شده از خشم ییبو مصادف شد با صدای بغض آلود جان:
" تو...تو که می‌دونستی من اون کسی که دنبالشی نیستم...پس چرا انقدر عذابم دادید همتون؟ من انقدر توی این چند روز مردم دیگه از مردنم خسته شدم لعنتی! "

پادشاه قبل از جواب دادن به مو آبی، نگاهی به اقیانوس چشم‌هایش انداخت.
انگار از آن ها آب زلال می‌جوشید و روی ساحل گونه‌اش خیسی می‌انداخت. انسا‌ن‌ها در چشم‌هایشان، چشمه‌ی جوشان اقیانوسی داشتند؟ یک اقیانوس کوچک!...
" من نمی‌دونستم که تو واقعا اون نیستی، تو...درست شبیه اونی! "

جان گل های بی جان بین دستش را سمت ییبو پرت کرد و گلبرگ‌های بنفش، زرد و سرخ از روی پوست خیس پادشاه لیز خوردند و زیر پایش افتادند.
خیلی داشت خودش را کنترل می‌کرد که دوباره پسر را خفه نکند، ییبو کلی وقت و حوصله صرف رشد این گل ها روی این صخره کرده بود!

𝐝𝐞𝐚𝐭𝐡 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐞𝐩(𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩)✼Where stories live. Discover now