عاشقان همیشه درد میکشند
همیشه از حس تنهایی و ناراحتی معشوقشان درد میکشندعاشق همیشه تنهاست و تنها معشوقش تنهایی او را دواست...
چهار روز از روزی که با عشق خود به شهر رفته بود میگذشت و از بعد از آن روز
ژان حتی یک کلمه نیز با ییبواش سخن نگفت...هیچ سخنی ، هیچ حرفی...و شبها روی تخت پشت به او میکرد
او خود را مقصر میدانست
از بابت تنهایی ولیعهد و سکوتش...او باید زودتر دست به کار میشد و آن مرد ها را ساکت میساخت...
چهار روز با سرزنش کردن خود و هقهق از بابت تنهایی مَردی که درون قلبش جا داشت
آخر چه طور ممکن بود او اینقدر راحت دلش را ببازد؟
دلش را ببازد، آن هم به کسی که...
کسی که چه ؟ اصلا این حرف چه معنی ای دارد...ژان با تمام وجود ییبو را میفهمید و از دردش خبر داشت
او از روح او خبر و شاید دلباختهی همان روح شده بوددلباخته نگاهی که تنها روی او نگران بود
دلباختهای لبخندی که تنها با او معنا میگرفت...ژان چهار روز تمام خود را سرزنش میکرد و فارغ از اینکه، رو برگرداندن های ژان و سکوتش عامل نوشیدن و مستی ولیعهد بود
ولیعهد با خیالش سخن
و با فکرش میخوابید
ولیعهدی که قلبش منجمد بود
ولیعهد بیاحساس، حال از حس عشقی که در وجودش نقش بسته بود درد میکشیدو تنها یک چیز دردش را آرام میکرد
لبخند شیرین آن پسر ...درون اتاق سکوت مینوشید و مینوشید و مینوشید
و شب به امید یک نگاه به اقامتگاه مشترکشان پا مینهاد و جز بیتوجهی و سکوت عایدش نمیشد...حال بد ولیعهد به گوش، گوش های تیز معاون جنگ رسیده و به دیدار برادرش رفت...
شیائوجونگ سوک که به همراه شیائو یو که صبح را در اقامتگاه خواهراشان و به دیدن دوبرادر بازگشتهی شان که به قصر آمده بودند، رفته بود
با عدم حضور ژان حقیقت حال ولیعهد برایش تا حدی روشن شدسوک: آژان ؟
ژان دست از نوازش آن روباه نارنجی رنگ برداشته و با لبخند غمگینش به برادرش نگاه کرد: چیزی شده ؟
استرس وجودش را در بر گرفت : حال...حال شیجه خوبه ؟ گاگا؟حال اون؟
سوک: نترس ژان همه خوبند جز ولیعهدنگاهش لرزید
نکند ولیعهدش را خطری تهدید کرده بود؟ : ولیعـ...ولیعهدم چش شده؟اون...اون که...اون که وقتی صبحـ...
سوک: بسه ژان...نفس عمیقی کشید
جونگسوک خود عاشق و احوال عاشق ها را میدانست: چهار روز پیش که به شهر رفتید چی شد ؟
+ها؟
جونگسوک: چی به ولیعهد گفتی که الان چند روزه همش داره مینوشه ؟نگاه مظلومش از غم لرزید
نکند از بابت حرف آن دو مرد: من چیزی نگفتم ولی مردم شهـ...
جونگسوک: بسه ژان بسه
YOU ARE READING
Last chance🥀آخـرینفـرصت
Fanfiction 📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 🥀 ⃟▬▬▭••🅘'🅜 🅢🅞 🅛🅞🅝🅔🅛🅨 ɪ ʜᴀᴠᴇ ɴᴏ ᴏɴᴇ ᴛᴏ ʜᴇʟᴘ ᴍᴇ تنهاتر از آنم که به دادم برسند . . ! 🥀🥀🥀 نگاه سرد اما غمگینش را به آسمان دوخت جگرش میسوخت ، حرف هایی...