e🥀60-معجزه‌ای‌به‌نام‌عشق

619 101 75
                                    

عشق معجزه می‌کند
اما فراموش نکنیم این عشق خود معجزه‌ای از جانب پرودگار عالمیان است...
عاشق پیش خالق عزیز است
و اگر عشق صادقانه و پاک باشد حضور خداوند در آن احساس می‌شود و معجزه‌ می‌سازد

یک‌سال‌بعد»»»

+مراقب باش!

حرفش با سقوط تهیونگ یک ساله بر زمین گلی به پایان رسید
درحالی که میخندید به سمتش رفته، او را از زمین گلی بلند کرد: آخه نیم وجبی تو رو چه به دویدن؟ها؟

روی موهایش را بوسیده، خاک ردای سفیدش را تکاند:‌ ببین با لباسات چیکار کردی؟

کف دستانش را روی لپ های پسرش نهاد و با شیطنت فشارشان داد: من آخر تورو میخورمت !

کوک[بچه‌ی‌دوم‌ژان‌و‌ییبو]:پاپا!

به کوک عزیزش که چهار دست و پا به سمتش می‌آمد لبخند زد و یکی از دستانش را برای به آغوش کشیدنش، باز کرد : گوگولیِ‌پاپا بیا اینجا...

کودکانش را بغل گرفته بلند شد و به سمت جایی رفت که عشقش روی چمن ها خوابیده، ژنگ روی شکمش نشسته بود و جین در حال کندن چمن ها

+خسته نشی یه وقت!

امپراتوررزسرخ از بابت لحن همسرش به خنده افتاد: اتفاقاً خیلی خسته ام...آخ...
با برخورد پاهای کوچک ژنگی که روی شکمش نشسته بود به صورتش، آهش درآمد : میبینی ژان...انصاف نیست همشون عاشق توئن و به خاطرت منو می‌زنند!

رداهای سفید امپراتوری‌رز‌سرخ با طلاکوبِ طرح رزسرخ، واقعا برازنده‌ی امپراتورِ ژان بود و آن ردای سیاه با طرح رزسرخ و طلاکوب، برتن ملکه برازنده‌ی زیبایی بی‌مانند هیکلش بود

ژان با لبخندی دلبرانه کنار امپراتور قلبش نشسته، کودکانش را روی چمن نشاند: همه عاشق منند عشقم!

اخم مهمان صورت سرد ییبو شد: همه غلط کردن!
+همه رو فراموش کن، من مهمم که فقط عاشق توئم!

نگاه جین کوچولو به آن دو با تأسف همراه بود
هرچند نگاه جین همیشه اینقدر سرد و بزرگانه بود... دستان کوچکش را از چمن پر به سمت دو قول دیگرش تهیونگ و کوک پاشید؛
همین بارش چمن بازی آن سه جوجه‌ی بازیگوش را آغاز، شروع به کندن چمن زار کردند.

صدای ناله‌ی بی‌رضایتی آهو های اطراف به گوش های ژان رسید،
ژان و خانواده‌ی کوچکش در چمنزار بخش شرقی قصر نشسته و حیوانات شیرین‌ِ‌ملکه اطرافشان به زندگانی‌اشان می‌پرداختند.

+بچه هاتم عین خودت وحشی اند!

ییبو با لبخند ابرو هایش را بالا داده و به ملکه‌ی عشقش که با لب های جلو داده حرف میزد، نگریست.

+ببین با چمنا چیکار کردن!
-عزیزم اینا فقط بچه اند، بزار بازیشونو کنند...

ژان به بامزگی اخم کرد: نخیرم، بچه بودن که دلیل نمیشه... این چمنا زنده‌اند بیین چکارشون کردن!
-قربونت شکل ماهت برم من آخه، تو چرا اینقدر سختگیری؟

Last chance🥀آخـرین‌فـرصتWhere stories live. Discover now