e🥀18~19~20-امواج‌عشق؟

414 115 82
                                    

شیائوژان:

توی راه برگشت و صبحی که راه افتادیم اصلا حرفی نزد...
از صبح ساکت و توی خودش بود
درسته ییبو کلا ساکته ولی نمیدونم چرا امروز حتی نگاهمم نمیکنه...
دیروز و پریروز همه جا نگاهش رو روی خودم حس میکردم ولی امروز نه...

امروز انگار یکبارم نگاهم نکرد...

🥀🥀🥀

به شهر رسیدیم و نگاه مَردم اذیتم میکرد ، انگار فقط مَردم های این شهر نگاهشون زهر داشت...

با این حال که سوار اسب بودم و افسار اسب توی دستمام بود، اما با دست دیگم صورتم رو کاور کرده بودم که با نزدیک شدن اسب سفید رنگ ییبو به سمتم، دستم بی‌اختیار از کنار صورتم شول شد و به پایین افتاد

ییبو بالاخره نگاهم کرد و از داخل رداش نقابی رو درآورد که تنها یادگاری مادرم بود

نفسم توی سینه ام حبس شد
اون نقاب چندین تکیه شده و بود خورده هاشم ییبو ازم گرفته بود و الان...
پس دلیلش این بود ؟
دلیل اینکه اون خورده هارو ازم گرفت ؟

دستم سست شده بود ولی نقاب رو از دستش گرفتم
انگار حرف زدن برام سخت ترین کار ممکن شده بود

+این...
-مثل اولش نشد...

چقدر دلم برای نقاب مادرم تنگ شده بود
بی‌اراده لبخند و اون رو به سینه ام فشردم: فکر نمیکردم درست بشه !

به چهره‌ی سردش که الان حس میکردم با روزی که توی جنگل دیدمش زمین تا آسمون فرق میکنه لبخند زدم و نقاب سفالی مادرم رو
روی چشمام قرار و ربانش رو پشت سرم بستم

+ممنونم!

در جوابم بهم لبخند زد
برای اولین بار بود که حس میکردم لبخندش واقعی و گرمه...

لبخندش زیبا بود...

اون، حواسش بهم بگو...حواسش بهم بود که دارم زیر نگاه مَردم شهر اذیت میشم و من اشتباه میکردم که فکر کردم نگاهم نمیکنه...

-حق داری اگه راجب بلایی که سرت آوردم به بانو یالی بگیـ...

چی ؟
نه...
یعنی...پس یعنی برای همین از صبح یه جور خاصی شده بود ... آخه به کی چی بگم ؟

+چیزی برای گفتن وجود نداره...

به چشمایی که توی سکوت نگاهم میکرد خیره شدم: این یه مسئله بین منو توئه و به هیچکسی ربطی نداره !

در جواب نگاهش که به نظرم یک لحظه غمگین ترین نگاهی شد که تا الان دیده بودم لبخند زدم
لبخند و افسار اسبمو محکم تر گرفتم: توی قصر میبینمت !

بدون دیدن واکنشش با اسب و به سمت ورودی قصر تاختم...

در رابطه با دوست داشتن ییبو ، قرار بود راه درازی در پیش داشته باشیم...پس چرا حس میکنم ییبو همین الانم توی قلبم زندگی میکنه ؟

Last chance🥀آخـرین‌فـرصتDonde viven las historias. Descúbrelo ahora