قبل از خوندن پارت ، آهنگ «وای خدا پر حرفم - لهراسبی» رو دانلود و وقتی گفتم پخش کنید
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ملکهاش عطش عطر گلنرگس را کرده و مگر میشد مَردش به او نه بگوید ؟
به محض شنیدن خواستهی دلدارش بیتوجه به هوایی که رو به تاریکی میرفت ، برای اینکه خود خواستهی عشقش را برآورده سازد ، پس از بوسیدن غنچهی لبان ژانش
از اقامتگاهشان خارج شدسوار بر اسبِ برف مانندش شده و قصر را به مقصد تپههای نرگسی ترک کرد
چه میشد اگر این عجله دقایقی بعد، حسرت زندگیش شود ؟
چه میشد اگر این بوسه آخرین بوسهی عشقشان میبود ؟حال ژانش خوب نبود اما ییبو ز کجا میدانست که ساعت شنی ملکه اش رو به پایان است ؟
با اسب تاخته و با لبخندی که از بابت عشق بود ، مسیر طولانی تا تپه های نرگسی را سریع طی نمود
عطر گل های نرگسی را درون ریهه هایش داده و با پایین پریدن از اسب ، با مراعات میان نرگسی ها رفت
آرام و با مراعات گل هارا از ساقه جدا میساخت
باید دسته گلی ناب به دامان عشقش هدیه میکرد ، پس در چیدن گلها وسواس خاصی از خود نشان میدادگل های نرگسی بوی تن ژانش را میداند و این تصور ، لبهای همچون قلب امپراتور را به خنده میگشوید
ژان او نیز یک گل نرگسی لطیف بودگل نرگسیِ یک رزِ خار دار...
🥀🥀🥀
صدای سُم اسب ها...
گویا دو سوارکار به سمتش میآمدند
نفسش را را رها ، با چرخیدن به عقب برادرانش داچی و هایکوان را دید
مهربانانه به رویشان لبخند زده و به احترامشان ایستاد
داچی و هایکوان به محض رسیدن به امپراتورشان، ترسیده از اسب پایین پریدندترسیده ؟
نه
چهرههایشان رنگ غم و ویرانی داشت
ویران و بغض آلود-چی شده ؟
درون قلبش ترسی به مانند سرمای زمستان نفوذ کرده ، تنش از نگرانی پر شد
داچی اما به برادر بزرگتر خیره، به سختی تلاش کرد چفت دهانش را باز کند :ما...ما از ملاقات صیغـ...ساحره اومدیم !اخم مهمان زیبایی چهرهی ییبو شد
اما هایکوان ترسیده ادامه داد :اون...اون میخواست ببینتتصدایش میلرزید
اما ییبو با عشقش به ژان، مشغول مرتب کردن دسته گل نرگسی در دستانش شد
مشغول بود و لبخندی به زیبایی خورشید روی صورتش نقش بست ، خورشیدی که با شنیدن حرف داچی با ابر پوشیده شدداچی: ژان...ژان قراره بمیره ؟!
با اتمام حرفشان باران بیدرنگ شروع به باریدن کرد
بارانی سخت که تگرگ هایش را به زمین تشنه پیشکش کرد
قلب امپراتورِرُزسرخ ترسیده تپش را به فراموشی سپرد و دسته گل نرگسی از میان دستانش نقش بر زمین شد
YOU ARE READING
Last chance🥀آخـرینفـرصت
Fanfiction 📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 🥀 ⃟▬▬▭••🅘'🅜 🅢🅞 🅛🅞🅝🅔🅛🅨 ɪ ʜᴀᴠᴇ ɴᴏ ᴏɴᴇ ᴛᴏ ʜᴇʟᴘ ᴍᴇ تنهاتر از آنم که به دادم برسند . . ! 🥀🥀🥀 نگاه سرد اما غمگینش را به آسمان دوخت جگرش میسوخت ، حرف هایی...