پارت ۱۸ : خیانت

377 68 3
                                    

همه چیز آروم بود .. خانواده ی چهار نفره ی من خیلی خوشحال بود ... یو جونگ روز به روز با مزه تر میشد و جونگ هو هر روز شیطون تر و منو ته .. ما هر روز بیشتر از قبل عاشق همدیگه میشدیم ... همه چیز برای منی که کلی اتفاق تلخو پشته سر گذاشتم بی نهایت فوق العاده بود .. ته قول داد تا همیشه پشتم باشه و بود ، واقعا بود اون توی هر شرایطی از من حمایت کرد اما ... حماقت من ... حماقت من زندگی آروم و عاشقانمونو تغییر داد ... همه چیز تغییر کرد ... همه چیز با اشتباهه من و پاپوشی که برام درست کردن تغییر کرد ... نزدیک یک ساله بچه هامو ندیدم ... عشقمو ندیدم ... حتی نمیدونم کجان و چیکار میکنن ... بعد از دادگاه آخر ته دیگه نذاشت به هیچکدومشون نزدیک بشم ... تهیونگ با قلبی پر از درد و کمر خمیده از من گذشت ... ما از هم جدا شدیم ... به خاطر پاپوش خیانت من ... نتونستم ثابت کنم که حتی نمیدونستم چه اتفاقی افتاده ... هیچ مدرکی نبود ... اما ... مقصر خودم بودم ... من بودم که توی مستی داخله اون کلاب لعنتی یه پسره غریبرو جلوی همسرم بوسیدم ... من بودم که اعتماد همسرمو به خودم سلب کردم ... اون قول داد فراموش کنه ... و کرد اما با تفاقی که دوباره افتاد فکر کنم دست ازفراموش کردنش برداشت ... هیچکس هیچی نمیگفت ... چی میتونستن بگن وقتی ته اون همه فداکاری به خاطر من کرد و من با خیانت ... با بدترین چیزی که امکانش بود از پشت بهش خنجر زدم ...اما این خیانت پاپوش بود من بهش خنجر نزدم ... من بهش قول داده بودم ... خیلی دلم براشون تنگ شده ... قبل از جدایی کلی از ته خواهش کردم ... التماسش کردم ... اما اون فقط گریه میکرد ... اون تاسف میخورد ... برای خودش ... برای خودش که نتونست منو راضی نگه داره ... اون خودشو مقصر میدونست که چطور نتونسته به اون همه قولی که بهم داده عمل کنه و باعث شده من یکی دیگرو پیدا کنم ... من بهش گفتم ... گفتم که حقیقت این نیست ... اما کسی که جلوی چشماش دید که بهش خیانت شد نمیتونست دیگه حرفه منو باور کنه ... وقتی منو همراه یه مرده دیگه روی تخت اتاق خونش جایی که همیشه با من بود پیدا کرد دیگه نمیتونست ... هردوی ما آسیب دیدیم ...هردومون به هم آسیب زدیم ... من با پاپوش خیانتی که برام درست شد و ته ‌... اون از بینا جنس بودنم استفاده کرد تا حضانت بچه هارو بگیره و هیچوقت نذاره من ببینمشون ... آخرین باری که بچه هامو دیدم نمیتونم از جلوی چشمام کنار بزنم ... یو جونگ بهم لبخند میزد و با تعجب به من و جونگ هو که هردو گریه میکردیم نگاه میکرد ... آخرین باری که به یو جونگ شیر دادم از خودم نفرت داشتم ... با دیدن چهره معصوم بچه هام بیشتر حس نفرت پیدا میکردم ... یو جونگ یک سالو چند ماهش بود و جونگ هو ۸ سالش ... قلب من دوباره خورد شد ... من شدم همون یونگی که قبل از آشنایی با ته بودم ... و اون ... فقط از سوکجین شنیدم اونم حال و روزش بهتر از من نیست ...

Hidden Identity (Complete)Where stories live. Discover now